نوشتگاه!

گرچه این آن نیست،و تو هرگز او نیستی!این و آن،منو او،همه یکدگر هستیم!

اینک آراستم،بدانگه که از خواب برخواستم!

آیا افسرده اید؟آیا همش به روش های خودکشی و دیگران کشی و خرید یک حیوان خانگی و معادلات دیوفانتی فکر میکنید؟شما غلط میکنید.مغز من؛فکر های من.چش به شما.به هر حال.از وقتی تلگرام را پاک کرده ام و از همه ور ارتباطات خود را با آدم ها تا حد امکان کم کرده م،اینقد دنیا جای خوبی شده برا زندگی که نگو.اصن نمیدونم چرا قبلا میخواستم با بقیه در ارتباط باشم.دوری و دوستی.خیلی خوبه.حتی دیگه شب های امتحان راحت خوابم میبره!:) گوجه سبز هم داریم.امتحان بعدی هم که حسابانه.¥ هم که هست.چی بهتر از این؟؟؟

سوال خوبیه!یک ماشین زمان. یک ماشین زمان نیاز دارم که برم عقب یک مشت گندی که خودم و یا بقیه(بیشتر بقیه،ولی به هر حال زحمات بی دریغ من رو نباید نادیده بگیریم اینجا)بالا آوردیم را درست کنم

ولی میدونی چیه؟شاید اگه میشد هم نمیرفتم.شاید واقعا این بهترین اتفاقی بود که میتونست برام بیفته.5/7 از وجودم از خودم عصبانیه که دارم اینجوری میگم؛ولی جدن.شاید این جوری بهتر بود.

من یه کشف عظیمی کردم!هر اتفاقی که بیفته یه اتفاقی میفته:))

و دیگر اینکه،نمیدونستم حدس گلدباخ ثابت شده.داشتم روش همینجوری جهت سرگرمی و همچنین برای ادبیات نخواندن  فک میکردم.بعد رفتم یکم تحقیق کردن درموردش،و دیدم که بلی اثبات شده،و بلی،تا نصفه های راه حلش عین من بود:))))ایدش که کلا همون بود:)))))خیلیییییی خوب بود:)))))))این قد حس خوبی بهم دست داد که گویا من به حس خوبی دست داده باشم.همیشه با حس های خوب دست دهید،محکم هم دست دهید.

توپ سفیدم قشنگی و نازی حالا من میخوام برم به بازی!

Feeeel the light!shining like stars tonight!

:))))))))))))))))

اهاا.یادم اومد یه چیز دیگه که میخواستم بگم رو.یه خواب نمادین دیگه دیدم.که به شدت هم بهش میخوره به حقیقت بپیونده یک جوری.

سوار ماشین بودیم با@.(قبلا @ رو برا یکی دیگه به کار میبردم،ولی الان منظورم اون نیست)بعد این هی داشت منو به جاهای مختلف میرسوند و من عصبانی بودم که چرا نمیزاره خودم برم:///

بازی چه خوبه با بچه های خوب!بازی می کنم با یک دونه توپ!چون پرت میکنم توپ سفیدم را،قل قل میخوره میره تو هوا!

***حرف آخر:من آرزوی موفقیت بکنم یا نکنم???¡


۰۶ خرداد ۹۴ ، ۲۳:۲۶ ۰ نظر
گردآفرید شگرف

در باب جان نش

آدم در 87 سالگی باید از شدت پیری بمیرد؛یا چون اسکیزوفرنی دارد و از آن بدتر،ریاضیدان  هم هست به خاطر یک کار احمقانه جالبی بمیرد.مثلا در حالی که دارد از پنجره به پایین نگاه میکند ببیند هموراه در یک لحظه تعداد ماشین های موجود در خیابان عدد اول است.بعد این اعداد اول را یک جایی بنویسد و یک کدی در بیاورد و در آخر نتیجه بگیرد باید خودش را بیندازد پایین. 

برای همین هم از مرگش (که خیلی بی مزه،در اثر تصادف رانندگی بود.یعنی آدم جان نش باشد و در تصادف رانندگی بمیرد وقتی این همه راه های جالب برای مردن بوده؟؟-واقعا که) ناراحت که نشدم هیچ،خوشحال هم نشدم و کلا هیچ حس خاصی بهم دست نداد چون احساسات انسانی ام را فعلا تا یک ماه دیگر دی اکتیو کرده ام.پس شاید یک ماه دیگر آمدم یک مرثیه ای نوشتم برایش.

۰۴ خرداد ۹۴ ، ۲۰:۱۲ ۰ نظر
گردآفرید شگرف

I feel so damned alive

رزی!خیلی هم خوبه زندگی!

4.2.94 رو به خاطر داشته باش!!!:)))))

#شروع پروژه ¥ :))))))))))))))))))))))

۰۴ خرداد ۹۴ ، ۱۳:۲۹ ۰ نظر
گردآفرید شگرف

فیلینگ افسرده و گرسنه

یک جوری افسرده و گرسنه ام.یک جور بدی.از آن جور ها که اگر یکی بیاید غذا بگذارد جلویم،علی رغم گشنگی غذا را می پاشم در صورتش.(و صدالبته؛هیچ کس نیس که غذا بیاورد برایم) یک جوری که اگر یکی بیاید بگوید چته دخترکم؟چه گریان و نالانی؟ببین من آمدم اینجا!چرا شعری نمی‌خوانی؟،به جای اینکه بگم:چه گویم نازنین من!چو باد زلزله آمد،مرا زار و پریشان کرد :( ،یک مشت میزنم در صورت نکبت مهربان رو اعصابش و میگویمgo away you bastard... (و باز هم صد هزار البته،کسی نیس که چنین کند و اگر بود هم نمیکرد،چون این جمله مذکور را به همه کسانی که پتانسیل این کار را داشتند گفته ام)

یک جور بدی ام خلاصه.کلا احساس ندارم گویی دیمنتور ها روحم را مکیده باشند.نمیخواهم زندگی کنم.قبلا می‌گفتم فقط میخوام بمیرم،ولی الان همینو هم نمیگم.ینی فرقی نداره گویا برام.

:| 

۰۴ خرداد ۹۴ ، ۱۲:۳۴ ۰ نظر
گردآفرید شگرف

هستی می‌نویسد

بیا فقط غرق شویم... غرق شویم؟غرق ایت ایز!غرق شدیم.حالا بیا فکر نکنیم.بیا همینجور که داریم فکر نمی‌کنیم غرق تر شیم در هم.یکی شیم.یکی شدیم.حالا بیا یکی بمانیم.بیا یکی تر بمانیم.در خود حل شیم.بیا یکی بمانیم.بمانیم و غرق شیم.غرق شیم و بمانیم.یکی شویم.


یادداشت روزافزون:   :|   منی که هی دم از استقلال کامل و فواید جامعه ستیزی میزنم،دارم با هستی در یک مغز به حیات خود ادامه میدهم.منی که آن نامه را به 19 سالگیمان را نوشتم.


یادداشت خودم:روزافزون و هستی همدیگه رو پذیرفتن،دعوا نمیکنن.ولی سخته همزمان هر دو در مغز معیوبم حکمرانی کنند 

الان 1.)هستی قالبه 2.)آی میس یو در کمال تعجب.شایدم خوابم میاد.واقعا سخته تشخیص حس دلتنگی،از خواب الودگی و همچنین اسهال.حالا که بیشتر فکر میکنم میبینم مورد سومه بیشتر:/  [آی هوپ یو دونت میس می]{کاز آی هیت یو فرام د باطن اف مای دمن هارت:-P}

۰۲ خرداد ۹۴ ، ۱۱:۲۸ ۰ نظر
گردآفرید شگرف

آیا انسان میتواند برای یک قفسه از کتابفروشی نوستالژی داشته باشد؟

جواب سوال بالا بله است.اگر مشتاق دانستن بودید. در واقع جواب سوال بالا، مستقل از اشتیاق شما به دانستن یا ندانستن،بله هست.چون من الان وایسادم ام جلوی یک قفسه در کتابفروشی دهخدا،شامل کتاب های:میخواهی بازی کنیم؟-قصه های من و بابام-بکوشیم و ادامه دهیم و امثال اینها.قبلا که امثال اینها اینجا نبود،امثال اونها اینجا بود و من برای همین خیلی وقت ها اینجا بودم.امثال اونهایی که یکبار £ بهم گفت فلان کتاب را میدهم ا که بدهد ل که بدهد تو،بعد من گفتم نه میرم میخرم،بعد £گفت نمیتونی بری بخری، و چند تا شکلک خنده هم ضمیمه اش کرد.بعد من آمدم اینجا و خریدمش.امثال اونهایی که من الان چپانده ام ته کمدم.امثال آنهایی که یک ماه برایشان گریه کردم.امثال آنهایی که دلم برایشان تنگ شده،جوری ک هیچ وقت برای هیچ انسانی تنگ نمیشود.امثال آنهایی که اینجا بودند و نیستند؛روی قفسه من بودن و الان نیستند.اینجا جایشان را یک مشت کتاب بچگانه گرفته،آن جا جایشان را یک مشت کتاب کنکور گرفته.چقدر دلم تنگ شده برایشان.چقدرچقدرچقدرچقدرچقدر

۳۰ ارديبهشت ۹۴ ، ۲۰:۴۷ ۰ نظر
گردآفرید شگرف

گیتی می‌نویسد

گاهی هم حس میکنی یک جایی هست که بروی او هم باشد.ولی نیست چنین جایی.جایی نیست که بروی او باشد.نیست.نیست.نیستنیستنیستنیستنیستنیستنیستنیستنیستنیستنیستنیستنیستنیستنیستنیست.

اول ناراحت بودم که کسی نمیفهمد.الان اصلا مهم نیس برایم.نفهمد کسی. خب که چی؟ینی نسبت به این حقیقت که کسی درک نمیکند،الان همون حسی رو دارم که نسبت به این حقیقت دارای آوند بودن گیاهان دارم:یک چیزی که 1.وجود دارد2.وجودش تاثیر گذار است و 3.در عین حال هیچ اهمیتی ندارد برایم.

۳۰ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۵:۰۲ ۰ نظر
گردآفرید شگرف

خیانت،ظلم،استکبار جهانی و غیره

بام-بارا-بام-بام بام!این صدای یک معده خیانتکار است که دارد خودش یا شاید هم ریه ام را میچسباند به کمرم و نمیگذارد نفس بکشم.و نمیگذارد درس هم بخوانم فر دت متر.نتیجه اش میشود سردرد.راستی من الان رفتم کتابخونه دانش آموز.که درس بخوانم.ولی همینطور که مستحضرید بجاش درس دارد مرا میخواند.نکبت احمق.نکبت عوضی اشغال خر.کثافت انتر.احمق خر.

۲۹ ارديبهشت ۹۴ ، ۰۷:۵۳ ۰ نظر
گردآفرید شگرف

نامه ای برای 19 سالگی

خب خانم شگرف!هپی بیینگ 19!هپی بیینگ فرشمن این یونیورسیتی!هپی گرویینگ آپ!راستی،ویچ یونیورسیتی؟و چه رشته ای؟ریاضی محض رفتی؟

انی وی!غرض از مزاحمت!خب یه هر حال،سال اول دانشگاهه دیگه...نگرانتم که گند بزنی تو آینده ات.سال اول دانشگاهه،و علی رغم داشتن 3/7 کروموزوم y،نگرانم که این نسبت تغییر کنه،و خوب علی رغم اینکه الان احساسات انسانی ندارم به کل،نگرانم که این هم تغییر کنه.لذا اگه این چیز ها تغییر کرده،بیا این متن پایین را صرفا جهت یاد آوری بخون:

1).اینکه دو نفر بخوان به هم قول بدن که تا آخر عمر بتونن همدیگه رو تحمل کنن،بی منطقی محض و حماقت محض تره.چون 1.آدما تغییر میکنن2.حتی اگه تغییر نکنن،خوب ادم است دیگر،خسته کننده میشود و 3.اینکه مسئولیت زندگی حداقل یه نفر دیگه رو هم داشته باشی،مانع پیشرفتت میشه

2).بچه داشتن(که برخلاف آن چه در 5 سالگی فکر میکردی ربطی به ازدواج نداره)حتی از ازدواج هم بیشتر مانع پیشرفت انسان میشه.مخصوصا اگه حاصل ازدواج باشه.و بدیش اینه که اگه آدم اونقدر منطقشو از دست بده که ازدواج کنه،پتانسیل حماقت بچه دار شدن رو هم پیدا میکنه.لذا امیدوارم هیچ وقت هیچ وقت اینقدر احمق نشی.

3).انسان ها عدد نیستن که بتونی مطمین باشی چه حسی نسبت بهشون داری.حتی نسبت به اعداد هم نمیشه مطمین بود.لذا مطمئن باش که احساساتت نسبت به هر کی که هست،مثل نمودار سینوس حرکت میکنه.لذا برو دوش آب سرد بگیر،درست میشه.

4).تو خودت آدم کاملی هستی.نیاز به یکی دیگه جهت کامل شدن نداری. 

5).همین چیزا و یک سری چیز های دیگر که به مرور به لیست اضافه میکنم!

:)

۲۸ ارديبهشت ۹۴ ، ۲۲:۵۴ ۰ نظر
گردآفرید شگرف

درس هایی از زندگی!

1.به لطف £ ،در میابیم که برای بهتر کردن حال دیگران نباید منتظر ماند حال خودمان خوب شود.(راستی من خیلی سر £ عذاب وجدان دارم هنوز :((( یاد من باشد یکی دو ماهه دیگه عذر خواهی نمایم ازش.عذاب وجدان هم که کاری رو درست نمیکنه.شایدم من کار بدی نکردم اصلا.البته هر چی فکر میکنم کردم:/حالا دیگه درس گرفتم.دیگه چنین نمیکنم:)) )

2.خانم شگرف!!برای رسیدن به اهداف اینجوری تلاش نمیکنن دخترم!تقصیر تو نبود،قبول!ولی اگه چنین نمیشد هم بیا روراست باشیم،چنشان نمیشد.آن قدر که باید تلاش نکردی!برای این هدف جدید،تلاش میکنی.مگرنه چنانت کنم که مرادت نبود.

3.یه چیز دیگه هم بود...آها.نگا!نباید منتظر کسی بمونی در مواقع سختی که حالت رو بهتر کنن!باید خودت اقدام کنی.و بلیو می،خودت بهتر از هر کسی میتونی حال خودت رو بهتر کنی:))))مثل همین الان :)))

4.هرچی که شد،شد.دخترم!میدونی چیه؟فدای سرت!همچنین به درک-به گور سیاااااه!میخواد چی بشه حالا!والا!هه!!

و در آخر ،ین پست را با یک زبانک عظیم رو به جهان و ما یحتوی تمام میکنم!(به نشانه اینکه نمیتواند با من در بیفتد،دیگر نمیتواند ناراحتم کند:پی)

:-P:-P:-P:-P:-P:-P:-P:-P:-P


۲۶ ارديبهشت ۹۴ ، ۲۱:۳۳ ۰ نظر
گردآفرید شگرف