نوشتگاه!

گرچه این آن نیست،و تو هرگز او نیستی!این و آن،منو او،همه یکدگر هستیم!

۶ مطلب با موضوع «نامه هایی به خودم در آینده» ثبت شده است

حقیقت.هه هه هه.

من الان یک چیزی را فهمیدم که شما نمیدانید.شما که جای خود دارید،دو نفر دیگر هم هستند که اگر کمتر احمق بودند و از خود راضی،الان میفهمیدند،اما افسوس که نمیدانند.پس کاری که من نمیکنم چیست؟گفتن حقیقت به آنها.کاری که میکنم چیست؟نگفتن حقیقت به آنها.قضیه مثل آن معمایی هاییست که سر هر نفر یک کلاهیست و هر نفر باید با استدلال منطقی بفهمد کلاهش چه رنگی است.اما الان آن دو نفر دیگر اینقدر از خود راضی و احمقند که فکر نمیکنند حتی سرشان کلاهی باشد:))) یعنی تصور اینکه یک نفر سر آنها با آن هوش متعالیشان کلاه گذاشته باشد برایشان اینقدر دور از ذهن است که اگر هم من بروم بهشان بگویم نمیفهمند.
جالبه ها!یک نفر از خارج این مجموعه وارد شده و چنان ریده به دوستیمان و به جان هم انداختتمان:)) یک انسان عاقل در شرایط من چه میکند؟می رود به دوستانش!!! توضیح میدهد که چه شده و دارد چه می شود.اما من چه میکنم؟نمیروم.چون همانطور که بالا توضیح دادم،نمی‌فهمند عاغاجان.نمیفهمند.از طرف دیگر اگر این دوستی،دوستی بود،اگر اینها همان هایی بودند که تظاهر میکنند هستند....الان چنین نشده بود:)))
حالا ممکن است یکی از این دو نفر یکهو گذارشان به این جا بخورد؟؟؟نه،چون ریده ام من با این دوست پیدا کردنم.حالا اتفاقی هم گذارشان به اینجا بخورد عمرا بفهمند دارم در مورد آنها حرف میزنم.بس که احمقند و از خودراضی
Note to myself: میخوای تو کلا دوست پیدا نکن؟:))
۲۸ تیر ۹۴ ، ۰۰:۱۰ ۰ نظر
گردآفرید شگرف

نامه ای به خودم

گردآفرید!هیچ وقت چیز های کوچکی که دوست داری را با کسی شریک نشو.

آدم ها میروند،دوست داشتنی های کوچکت را با خود میبرند.

۱۹ تیر ۹۴ ، ۱۰:۴۷ ۰ نظر
گردآفرید شگرف

note to myself

مشکل من اینه که زیادی خوشبینم!یه مشکل دیگه(که مشکل من نیست)اینه که هر کس اندکی،به اندازه یک تف حتی،مثلا در حد این وبلاگ من رو بشناسه،با شنیدن جمله "من خیلی آدم خوشبینی هستم"از دهان من،به :| مبدل می گردد.این به این خاطر است که بقیه،فقط قسمت دوم روند تفکر من رو میبینند.

این است روند تفکر من:

قسمت 1:نهایی؟نهایی چیه باو.همه رو 20 میشم:)))همه درس ها رو تو این فرجه هه میخونم:))))من میتونم:)))))یسسسسس:)))))

بعد با کوچکترین اتفاقی که اندکی با این برنامه فوق العادم مغایرت داشته باشه،قسمت دوم رخ میدهد:

قسمت دوم:من؟من بتونم پاس شم این درسو؟من بتونم صبح از جام بلند شم؟من بتونم اکسیژن به کربن دی اکسید تبدیل کنم؟برو بینیم باو.

باشد که رستگار شوم :/

خودم هم نمیدونستم که اینجوری فک میکنم.تا اینکه تو عید،یکی از دوستان بهم گفت خیلی خوبه تو فک میکنی کنکور رو میشه اینکار کرد المپیاد رو اون کار کرد.یه همچین چیزی.بعد من اولش :| شده بودم که وات د هل،اشتباه گرفتی باو.ولی دقت که کردم به برنامه هام،به همه زندگیم،دیدم که آره.اول همه چیز اینجوری شروع شده،با زمینه رنگین کمان و کودکانی که از خوشحالی بالا پایین میپرند و هواپیما هایی که شکلات میریزند پایین و کبوترانی که پیام صلح میفرستند به خاور میانه و خاور غیر میانه و غیر خاور غیر میانه.

و بعد یک اتفاق خیلی کوچک،برنامه ام را اینطور تمام کرده:زمین ترک خورده ای که از بین ترک هایش اتشقشان هی میزند بیرون،و دست و پاهای قطع شده ریختند اینور اونور و زامبی ها بر زمین حکومت میکنند و ساخت بیگ بنگ را متوقف کرده اند.

باشد که رستگار شوم!

۱۲ تیر ۹۴ ، ۱۳:۰۸ ۱ نظر
گردآفرید شگرف

note to myself

I HATE THIS SITUATION AND I'LL CHANGE THIS SITUATION

۱۰ تیر ۹۴ ، ۲۳:۴۴ ۰ نظر
گردآفرید شگرف

نپرس چرا

سوم راهنمایی،یک دبیر ریاضی داشتیم که خود-خفن-پنداری زشتی داشت.(و همچنین یک دماغ زشت و اخلاقی زشت تر)؛هر بار که دلیل فرمولی چیزی را می‌پرسیدیم(یا حتی اگر نمی پرسیدیم)،میگفت چراییش رو هم...بعدا میگم...بعد هم قیافه اش را :/ میکرد به نشانه اینکه گفتن یا نگفتن من چه فرقی به حال شما بدبخت های خنگ دارد.

انبوه چرایی ها روی هم تلنبار شدند و آخرین جلسه کلاس هم تمام شد و او هیچ کدامشان را نگفت.این موضوع تا مدتها من را آزار میداد؛آخرش خودم اولش شوخی شوخی رفتم سراغ چرایی ها و بعد هم کمی جدی تر رفتم و آخرش نابود شدم.نابودی ام یک 4-5 ماهی طول کشد و امروز باز چیزی دیدم(بسط مک لورن)که باعث شد بفهمم هنوز چرایی ها هستند،و هنوز می شود رفت دنبالشان،نو متر وات.

حالا چرایی مک لورن به کنار؛

یک چرایی هایی هستند که به شدت نباید پرسیدشان.یک چرایی هایی که من صد بار اشتباه کردم و پرسیدم و الان پشیمونم؛یک چرایی هایی که شاید بعدا بفهمی شان شاید هم نفهمی ولی به هر حال،نباید بپرسی شان.

مثل یک چرایی ای که هی یک موجود کوچک لجوج با موهای دو گوشی در ذهنم به من میگه:بپرررررس بپرررررس چرااا

ولی دیگر این اشتباه را به اندازه کافی کردم؛برویم سراغ اشتباه های دیگر!

۰۹ تیر ۹۴ ، ۱۵:۵۷ ۰ نظر
گردآفرید شگرف

note to myself

!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!LIFE WILL GET BETTER!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!




If it doesn't get worse:|



Or stay the same,for that matter:/



پ.ن:بدی بیگ بنگ دیدن اینه که باعث میشه آدم به اشتباه فک کنه یک انسان،میتونه هم زمان هم کروموزوم y داشته باشه هم شعور:/

چند ماه بعد نوشتم:

آره آره ولی همین نیروهاست دیگه،چن تا استثنا هم حالا شاید داشته باشه

۲۴ خرداد ۹۴ ، ۱۷:۴۷ ۰ نظر
گردآفرید شگرف