نوشتگاه!

گرچه این آن نیست،و تو هرگز او نیستی!این و آن،منو او،همه یکدگر هستیم!

۲۱ مطلب در خرداد ۱۳۹۴ ثبت شده است

چیزها!

چیزها بر دو دسته اند:چیزهایی که میشود از دست داد و مرد و چیزهایی که میشه از دست داد و نمرد!

و خبر خوب اینه که:دسته اول خالیه :)

مثال: من زندم :))))

حتی امروز،دیدم که:|

لعنتی:| حتی نمیشه توضیحش داد :|

ولی هنوز زندم!!!

و خیلی هم الان خوشحالم:)))چون دسته اول خالیه!

میشه با رویا ها خدافظی کرد،و حتی اینکار را نکرد بلکه رویشان تف انداخت و رفت سراغ رویاهای دیگه.نکته جالب اینه که میشه همین کار رو با آدما کرد:)))نکته جالب تر اینه که یک موجود احمق از خود راضی این کار را با من کرده:)))و من امروز را به طراحی نقشه قتلش گذراندم.(جدن این مدت زمانی که من صرف طراحی نقشه قتل میکنم داره یکم از حالت طبیعی خارج میشه)

نکبت:/



۲۹ خرداد ۹۴ ، ۲۲:۴۳ ۰ نظر
گردآفرید شگرف

God I AM SCARED

بدترین """شکستی""""که میشد خورد رو خوردم به ظاهر؛و آنقدر قوی یا احمق هستم که بگم به ظاهر.ولی خب،شکست هرچقدر هم که سخت باشه از شکست های بیشتر جلوگیری نمیکنه فر گادز سیک.من ترسیده ام.ترسیدم.چرا؟چون هیچی نمیدونم.نمیدونم چیکار باید کنم.و حتی الان فهمیدم که پیش دانشگاهیم چن دوز دیگه شروع میشه و حتی هنوز کتاب نخریدم(چون الان کتاب نیست و پارسال هی یادم رفت که بگیرم)

وضعیتم مثل شبه کابوس هایی هست که میدیدم:اینکه یکی میخواد بکشتم،یا هرچی،بعد من باید فرار کنم.اما فلج شدم و نمیتونم تکون بخورم و هر چی تلاش میکنم نمیتونم جیغ بزنم یا کمک بخوام.خلاصه هیچ غلطی نمیتونم کنم.

فانی استوری:این کابوس ها تموم شدن!

یه شب خواب دیدم یک مرد ریزه ی "خاکستری"ای هست که میخواهد مجبورم کند یک شربتی بخورم که گویا همون تاثیر دیمنتور ها رو داشت:| 

از این لحاظ خاکستری بود که...خاکستری بود!اولش دقت نکردم ولی کلن خاکستری بود.چشماش حتی.لباساش.شاید حتی پوستش.اصن شاید سیاه سفید بود:|

مشکل اینجا بود که گویا خوابم خیلی از قبلش ماجرا داشت.این مرتیکه خاکستری با ماشینش آمد گفت سوار شو.توی خواب گویا انسان ها دو دسته ی دوست و دشمن بودند،و این یکی از دوستان بود پس من سوار شدم.

و یه چیزه دیگه!فروشگاه رفاه مقر دشمن بود گویا:||

بعد من دیدم دارد میرود طرف فروشگاه رفاه و بعد یکهو گفتم عهههه نکنه فلانی رییسته؟؟؟(فلانی یک اسمی بود ک یادم نمیاد)

جالبه وقتی فهمیدم خیلی خونسرد به نشستنم سر جام ادامه دادم:|

بعد تو فروشگاه روبروی یک ردیفی از همون شربتا بودیم که تازه لطف کردم جوابمو به این صورت داد:

1.)یک قهقهه ی شیطانی زد

2.)تبدیل شد به جان گرین(نویسنده د فالت این اور استارز و خ چیزای دگ):|

3.)گفت ها:/

بعد من شروع کردم به دویدن.به پله ها که رسیدم دوباره همون حس فلج شدن بهم دست داد و در ضمن سایه ی مرد خاکستری تبدیل شده به جان گرین رو دیدم که افتاده روبروم و خیلیییی هم بلند بود و یک لحظه همون حس فلج شدن بهم دست داد.ولی یهو فک کردم که:ویت ا مینت.الان که شبه:|(تو خوابم شب بود و بسی تاریک)و چراغی هم روشن نیست(چراغی هم روشن نبود!)پس این سایه هه فلسفه ش چیه دیگه؟؟بعد نتیجه گرفتم که خوابم.لذا مچ دست مردک را گرفتم؛آن طوری که همیشه دوست دارم مچ  دست کسانی که رو اعصابم هستند را بگیرم و فشار بدهم؛آنقدر محکم که پوست دو طرف دستش به هم برسد و صدای خرد شدن استخوانش را بشنوم:))) بعد هم بلندش کردم و زدمش آن طرف پله ها که درنتیجه علاوه بر دستش جمجمه اش هم خورد گشت:)))


فک کنم باز یکم از مطلب اصلی دور شدم:/

آها:/

همین دگ:/

صرفا خواستم بگم میترسم:(

۲۹ خرداد ۹۴ ، ۰۰:۳۴ ۱ نظر
گردآفرید شگرف

:/

اگر بخواهیم منطقی باشیم می گوییم کسی که هر وقت هرکس را که نزدیکش شده با جمله "go away you bastard"دور کرده،حق ندارد از تنهایی بژکد.اما اگر جهان و اتفاقاتی که درش میفتند منطقی بودند من الان باید 1.خوشحال میبودم2.منتظر یک چیز مهمی می بودم.3.که نیستم چون منطق ندارد جهان4.لذا ناراحتم5.از اینکه چی؟چون سیتبسنر ذتیز ناشسثبدمنذ ت دثلسمل یا به عبارت دیگه 48237389 0981409 82 :((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((

لعنتی.من اینجا اعلام میدارم که همه جهان را گه برداشته و ادم های تویش هم جز این نیستند.قبلا تو پرانتز مینوشتم جز چند تا استثنا و یک سوپر-استثنا.که الان نمینویسم چون همین استثناهای لعنتی را بیشتر از همه میشناسم و همین موجودات لعنتی باعث شدن بفهمم جهان را چه گهی برداشته.مخصوصا اونی که ازش با عنوان """"""سوپر استثنا"""""""یاد میکردم.نکبت عوضی اشغال خر.احمق.کثافت انتر نفهم.گه نفهم اشغال حال به هم زن.

خب چرا اخه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

۲۸ خرداد ۹۴ ، ۱۷:۳۰ ۱ نظر
گردآفرید شگرف

ببببنننننگگگگگ!

هی منتظرش بودم و هی با هر رنگ صورتی مایل به سفیدی میگفتم خودش است.که نبود چون اگه بود این پست یا نبود یا اگه بود یه جور دیگه ای بود!

بعدش شب اخرین امتحان نهایی،هی خوابم نمی برد و اخرش تصمیم گرفتم با ایجاد مغرضانه سروتونین در بدنم خود را خواب کنم.(سروتونین یک ماده ای هست که گویا کلا کارش ارام کردن است.هم وقت افسردگی ترشح میشود هم قبل از خواب.برای همین هم ادم های افسرده بیشتر میخوابند.(یک بار هم این ها را نمیدانم چرا به یکی توضیح دادم.چقد کارها همون موقع که انجامشون میدیم منطقی ان ولی بعدش منطقشون تو کبد گیر میکنه)(تو کتاب زبان فارسیمون توضیح داده که چرا نباید از بحث اصلی دور شد تو نوشتن.اما خود کتاب این اشتباه های فنی و زبانی را رعایت نکرده لذا من اصلا معتقدم فاک کتاب زبان فارسی و اصلا فاک این نظام اموزشی و کلا اصلا فاک همه چی،ولی اینقد لطف دارم که این چرندیات را در پرانتز بنویسم.حالا الان باید چند تا پرانتز بسته بزارم؟:// ))

انی وی!این بود که با هوش و خلاقیت بی نظیرم تصمیم گرفتم که یک مشت خاطره بد مرور کنم که سروتونین ترشح شه و خوابم ببره.که نبرد چون اگه میبرد که من نمیومدم این جا این همه زر بزنم.مگراینکه میخواستم یه درمان بی خوابی به جهان معرفی کنم که خوب لازمه این کار خوب بودنه ولی همونطور که مستحضرید من ادم بدی هستم!

باز هم انی وی!همون موقع بود که فهمیدم:1.)اون خاطرات "بد"،بد نیستن که هیچ،خوب هم نیستن و کلا هیچی نیستن.2.)اصلا دیگه برام مهم نیستن.3.)هوا خیلی گرمه4.)ای دنت کر!

هر نوشته ای باید یک پاراگراف پایانی ای چیزی داشته باشد.این هم پاراگراف پایانی من:

ثقبعخثقذر هقتصثبخه هضقحصبی تلذیکمنرسطیا تبمخنیبتریب حخبتخلیهختل هقخسلاسخلر شاید باورتون نشه ولی بعدش بذنملمخ هقبنصبت خهثبمتصثرمذ خصثبتصنرتر و حتی تنهبصثبصتا3به ت صث4عهخنرایبرتیب با وجود اینکه یبتنااصثبلنتکثقل هثتخسیلعاریذ تقنلمثقذقنمترک متنسهرستخر نمدهصسثبخبهخی چون عتبسلعهتقیخذ خکسقلصخرت هخثسیرخر به هر حال قهنثصلبثسینبذتینذ تمنلشه ق9تایمبطمک م دهنثرسهخنر .

ناتقلقسی عصثهنر طبنصثلذیر !!!

۲۷ خرداد ۹۴ ، ۲۰:۰۴ ۰ نظر
گردآفرید شگرف

yesss we're done!:))))))))

از خوشی های جهان همین بس که بگویم :

تموم شد!

و دیگه نه £ مهمه برام نه @ نه حتی ¥:)))))

موندم چن سال دگ یادم می مونه این علامتا چین؟؟؟

هوپ نات!!!

الان تو سرویسم دارم میرمممممم خونه ب سمت 6 رووووووز تابستون:))))

ی اپیزود house MD هم صبح گذاشتم دانلود شه:))

یسسسسسس:))))))))

!I've got the eye of a tiger!a fighter

Dancing through the fire!

Cause I am a champion!

And you're gonna hear me roooooooooar!

۲۶ خرداد ۹۴ ، ۰۹:۱۹ ۰ نظر
گردآفرید شگرف

شب است و شاعر و شمع و شیرینی!

میخواستم به این فکر کنم که چقدر همه چیز گه است ولی دیدم دیگر مهم نیست برایم که یک مشت انسان احمق باعث شدن به هدفم نرسم.

چه حس خوبی!

فردا تموم میشه!

بعد خواستم به این فک کنم که چرا یکی چه کرده(خاطره نوشتنم تو حلقم) مگه من چکار کرده بودم

بعد دیدم اینم برام مهم نیس!

چه حس خوبی!

فردا تموم میشه!

تازه!!!الان فرداست:)))))))))))))))))))))



۲۶ خرداد ۹۴ ، ۰۰:۴۷ ۰ نظر
گردآفرید شگرف

note to myself

!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!LIFE WILL GET BETTER!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!




If it doesn't get worse:|



Or stay the same,for that matter:/



پ.ن:بدی بیگ بنگ دیدن اینه که باعث میشه آدم به اشتباه فک کنه یک انسان،میتونه هم زمان هم کروموزوم y داشته باشه هم شعور:/

چند ماه بعد نوشتم:

آره آره ولی همین نیروهاست دیگه،چن تا استثنا هم حالا شاید داشته باشه

۲۴ خرداد ۹۴ ، ۱۷:۴۷ ۰ نظر
گردآفرید شگرف

طرح شادسازی خود،6 ساعت و 40 دقیقه قبل از جبر:|||

یک بار گذاشتم ناراحتی از یه چیز دگ برینه توی ی چیز دگ،برا هفتاد و سه و هفت دهم پشتم بس بود؛

ولی حالا همه این ها به درک،ندانستن اینکه چرا چنین کرد آزارم میده

این جواب های احتمالی است

1.)مرض داشتن

2.)جدن چیز دگ ای به ذهنم نمیرسه:/

آخه چرا خب؟:(((

من هیچ وقت نمیبخشمش:|

انسان نباید هی به یکی خوبی کند و بعد یکهو تققق:|

انصافانه ست؟؟؟؟(چهرازی :دی) 

اصلا من به جای اینکه به چیز های بیهوده ای چون اینکه چرا یکی چه کرده و چرا دنیا جای گهی ست،به این فکر میکنم که برم ریاضی محض با نرم افزار؟؟؟

و در ضمن،دیگه نمیذارم کمبود سروتونین بریند تو زندگیم؛الکی نیستش که عاقا جان.

برای همین هم در راستی طرح شادسازی خود،قالب اینجا را روشن میکنم :دی:دی

و اونو هم نمیبخشم که هیچ،حتی نمیبخشمش:||||و این که قبلا بهم خوبی کرده،نه تنها دلیل نمیشه که ببخشمش،بلکه تنها دلیلیه که باعث میشه نبخشمش.نکبت:|

۲۴ خرداد ۹۴ ، ۰۱:۱۸ ۰ نظر
گردآفرید شگرف

placebo affect?

شاید هم پلسیبو باشد،حالا هر چی که هست خوب است.آه ای قرص کوچک سبز رنگ!

تا همین چند دقیقه پیش از فرط ناراحتی یا هر چیزی حالا،داشتم نفس نمیکشیدم و مری ام میسوخت و سرم تیر می کشید و روده ام توانایی رقصیدنش را به رخم می کشید؛همه این ها برای چه؟برا اینکه sch java is Hsu is. Divs. ZI'd send r Djokovic d dubs sieve end d divs Sandi e Shane. Shd d. And e s scheme s s shake e s f s s disks b

بله دیگه،گاهی هم دلیل ساده ای مانند sch java is Hsu is. Divs. ZI'd send r Djokovic d dubs sieve end d divs Sandi e Shane. Shd d. And e s scheme s s shake e s f s s disks باعث میشود آدم نتواند نفس بکشد.و هیچ کس هم نمیاد این دلیل رو بخونه و بفهمه که بر خلاف اون کد ریاضی،این یکی واقعیه :پی

به هر حال؛دو حالت داره :یا من کار بدی کردم که از قصد نکردم و به هر حال هم نمیتونم کاری کنم الان؛ولی اگه یک زمانی رهگذارت به اینجا افتاد و من واقعا کار بدی کرده بودم،واقعا متاسفم از صمیم مری سوزناکم.

حالت دوم :کاری نکردم و دارم الکی خودمو اذیت میکنم ک تجربه ثابت کرده زیاد هم اینکار را کرده ام در طول 17 سال اخیر؛(واو من 17 سااالمه:/:/ )

وات د هل اصن.من میرم درس بخونم اصن.

#نتیجه اخلاقی:

وقتی نسبت به انجام کاری حس خوبی نداری اون کار رو انجام نده فر گاد سیک:| حتی اگه منطقی به نظر بیاد :| 

منطق مای اس اصن.کجای زندگی ت تاحالا منطقی بوده که این یکی باشه؟

هستی::::اند یور گانا هیر می روووووووووو-و-و-ووور. :پی :پی


۲۳ خرداد ۹۴ ، ۰۱:۲۰ ۰ نظر
گردآفرید شگرف

تضاد های درونی(چیزی که مترز،ایونچوالی هرتز)

دیدگاه 1(گیتی):دنیا جای گهی ست چون آدم های فوق العاده ای چون مکینلی می میرند و آدم‌های احمقی که گند میزنند در زندگی انسان های فوق العاده،چون من،زنده میمانند انفورچنتلی.و حتی نمیفهمم دقیقا چه کردم ولی خب گویا یه کاری کردم:|

دیدگاه 2(گردافرید و آرش):من هیچ کار وحشتناکی نکردم و او کار چرتی کرده و هر که جز این می گوید زر مفت می زند.

دیدگاه 3(روز افزون):من باید بروم جبر بخوانم.

دیدگاه 4(هستی):توپ سفیدم،قشنگی و نازی!حالا من میخوام برم به بازی_بازی چه خوبه با بچه های خوب!بازی میکنم با یک دونه توپ!چون پرت میکنم توپ سفیدم را ،قلقل میخوره میره تو هوا!

دیدگاه 5(مارگو):وی نید تو چوک هیم ویت هیز اینتستاین:/

دیدگاه 6(دیوفانت):منطقی نیست جدن:|||

نتیجه گیری:باید مثل دکتر هاوس از همه چیز جک بسازم و به چیزی فک نکنم چون در غیر این صورت،تینگز متر،و چیزی که مترز،ایونچوالی هرتز :|

۲۲ خرداد ۹۴ ، ۲۲:۵۱ ۰ نظر
گردآفرید شگرف