نوشتگاه!

گرچه این آن نیست،و تو هرگز او نیستی!این و آن،منو او،همه یکدگر هستیم!

گردافرید،واتس رانگ ویت یو؟

وقتی 6 سال دوستی آخرش اینطور ختم میشود که :) های مودبانه به هم میفرستیم(و حتی گاهی نمی‌فرستیم این را هم) قاعدتا نباید ناراحت باشم یک شبه-دوستی یا شبه-آشنایی مثل نمودار سینوس یا شاید نمودار سینوس ایکس به ایکس نوسان کند.

درس های نخوانده ی فراوان و تصمیم های نگرفته ی فراوان روی هم تلنبار شده اند و مغزم دارد منهدم میشود.

۲۶ تیر ۹۴ ، ۲۱:۱۵ ۰ نظر
گردآفرید شگرف

نتیجه!

یک انسان خردمندی هست که به طور کلی معتقده هرکاری که من میکنم اشتباه است.
چهرازی میگوید تو هم ول کن این حیلت گندو بابا!
حالا من انسان عاقلی اگر بودم،به حرف کسی گوش میدادم که راهی که من میخواهم بروم را رفته.
ولی متاسفانه نیستم آدم عاقلی.
لذا ول میکنم این حیلت گندو بابا:|
خب هر کی یه چیزی میگه،من بخوام مبنای کارم رو بقیه قرار بدم که هیچ کاری نمیتونم کنم خب :|
:| :| :|  :((
شت.
۲۶ تیر ۹۴ ، ۱۰:۳۵ ۰ نظر
گردآفرید شگرف

اگر ریگی به کفش خود نداری،چرا کروموزوم y را آفریدی؟

کاش میشد به موجودات مذکر توضیح داد که شما هر وقت در دمای 50 درجه،بخاطر دینی که در شناسنامه ات نوشته اند،خودت را در پوششی تیره ملقب به فرم مدرسه قرار دادی،و در حالی که یک بافتی در بدنت دارد به طور خودجوش تخریب میشود و به طور خودجوش تر خارج،و در همین حال به شدت هم سرما خورده ای،و معده ات کلا در حلقت هست،رفتی امتحان دادی و سر جلسه با حالت تهوع ات مبارزه کردی،اگر بعد از همه این ها صرفا "زنده" ماندی،آن وقت بیا من را قضاوت کن دوست عزیز.
آیم سووووووو انگری :|
۲۵ تیر ۹۴ ، ۱۹:۵۳ ۰ نظر
گردآفرید شگرف

چی شدیم ما؟:))))

جدیدا هر بار تو آینه که نگاه میکنم تعجب میکنم که واو!این منم!؟!؟!؟؟؟؟ چه بزرگ شدم :)))))
+ چی شدیم ما؟
+جدن 5 ماه گذشت؟:))))
۲۵ تیر ۹۴ ، ۱۱:۵۳ ۰ نظر
گردآفرید شگرف

:)))))))))

من به طرز نابودی آدم نابودی هستم:)))))))

مثال:یک ماه هی برای اولین آزمون قلمچی برنامه ریزی کردم،هی خواندم،و در تمام این مدت به این نکته دقت نکردم که نمیدونم حوزه کجاست حتی:/ بعد،یک ورقه ای بود که من فکر میکردم این کارت ورود به جلسه ست،که ترند اوت نیست:| کمی بیشتر که دقت کردم دیدم حتی ساعت شروعش را هم نمیدانم :))))))))))) پرس و جو کردم،دیدم گویا یک موجودی تحت عنوان پشتیبان باید به من زنگ میزده و ضمن متحول کردن زندگیم،همه اینها را بهم توضیح میداده،که نزنگیده،دتس د پرابلم.دتس وات استیز بتوین می اند هپینس:)))))))

بعد،یک صدایی در درونم گفت وات د هل،گردآفرید!الان ناراحت نیستی که ریده شد به همه آنچه خوانده بودی؟

یادم افتاد به آنچه 4-5 ماه پیش رخ داد،و زدم زیر خنده :))))))

هنوز هم دارم میخندم :)))))))

زندگی خیلی شوخی جالبیه کلن :)))))))))

دمش گرم :)))))))))))

بعدا نوشتم:

حل شد مشکل:)))))))

۲۴ تیر ۹۴ ، ۲۱:۱۷ ۰ نظر
گردآفرید شگرف

سازش و نالش به اقبالی و ادباری(هرچی هم بر هم زنی دیده هم این بینی هم آن بینی)

ناتاناعیل:((((

الان در کل موجود خوشحالی هستم ولی سخته بلافاصله بعد از تحمل پر پر شدن یک سال زحماتم جلو چشمام،و عدم توانایی در خوردن هیچ گونه گهی،ببینم 6 سال دوستی هم دارد میپکد(با بیشعوری من و نفهمی او،شاید هم برعکس) و باز هم توانایی خوردن هیچ گونه گهی نداشته باشم:(

+جدن از بلاگ بدم میاد.چه اصراریه عاغا جان اومدین همه چی رو با عدد تفسیر کردین؟کم مونده یک جدول هم بسازند از مقدار گهی که آدم نمی‌تواند بخورد در حالی که دختر است و در ایران است و حقش را ازش گرفته اند و دوستی اش دارد میپکد و کلا سالی دو سه بار اتفاقی میفتد که باید 12 بار بیفتد و این یکی خوب است البته،ولی به هر حال:( بعد هم شیب نموداریش را تفسیر کنید و نتیجه بگیرید که یو آر دوومد.

هیچ وقت فک نمی‌کردم اینو بگم ولی دلم برای بلاگفا تنگ شده و ادرسم را هم دوست دارم در ضمن.نمیخوام با یه آدرس دگ بسازم چیزی.

در وبلاگ قبلی ام صفحات قبل را که میزنم یک وبلاگ ناشناخته ای می آید با آدرس من،گویا مال یک انسانی بوده که فامیل دور وار گرفتار این پرسش بوده که چه شده(و عجیب است که این چقدر شبیه ح های من است!)و بعد هم در شهریور 92 پاک کرده وبلاگش را،ولی حالا قدرت خدا!یک پیوند نا میمونی از وبلاگ من و وبلاگ مرده او بوجود آمده و من هم باز هیچ گهی نمیتونم بخورم.

گفته بودم کلاس گسسته کابوس من است؟گفته بودم چرا؟؟چون من هی میخواهم یادم برود همه چی،بعد این مرتیکه نکبت در هر جمله ای که میگوید ده تا کلمه المپیاد و مشتقاتش را بکار میبرد.

17 سال و نیمه هستم،خسته،سرما خورده،جهیده،فردا-قلمچی -داشته.هیچ-گهی-نخورده.. 

صرفا برای اینکه بار منفی پست از بین برود،نکته.های خوب:

1.)معلم پیر فیزیکمون که نمیدونم چرا خوشم میاد ازش:)))

2.)بر خلاف جمعه به قبل کسی هست که کمکم کنه الان:)))

3.)هفته دیگه کلا تعطیله:)) (البته چندان خوشحال نیستم از این :/ )

4.)اند لست بات نات د لیست:جهییییدم:)))))))))))))))))

۲۴ تیر ۹۴ ، ۱۹:۰۷ ۰ نظر
گردآفرید شگرف

گفتگوهای عمیق درونی

-مگه همینو نمیخواستی؟

-چرا

-خو چه مرگته پس؟

-گود کوعسشن:/

17 سال و نیمه هستم.تنها-خوشحال-خسته...

۲۴ تیر ۹۴ ، ۰۱:۰۰ ۱ نظر
گردآفرید شگرف

آه ناتاناعیل:((

دفعه پیش که آمدم با ناتاناعیل درددل بنمایم،یک انسان خردمندی آمد نظر گذاشت که ناتاناعیل به عبری یعنی بنده؛این آگاهی رید در متن احساسی من؛ولی وات د هل،فرض میکنیم که ناتاناعیل یک شخص فهمیده ای است و سپس با او میدردلیم:

آه ناتاناعیل!:( من مشکلات زیر را دارم.لطفا هر چه سریعتر آن ها را بررسی کرده،یک راه حل ارائه بده.با تشکر

1.آه ناتاناعیل:((( خستمه خستمه خستمه:((( نمیدونم فیزیک چه کنم.س میگه برو پیش اسماعیل پور.گردافرید (1/7 من؛اگر نمیدانی) میگوید برو بجنگ با این مسخره بازی ها باو.آرش(1/7 دیگر من) چیزی نمی‌گوید.آرش غرق گردافرید است که حالا بعدا به آن میپردازیم.دیوفانت نگاه های عمیق میکند.(کلا دارم از یک هفتم هام حرف میزنم)؛گیتی در افسردگی خود غرق است،هستی مثل همیشه شعر میخواند،مارگو نقشه قتل میکشد.چه کنم با این همه دوگانگی؟؟؟؟روزافزون هم فک میکند س.درست میگوید.

2.ناتاناعیل:((((( 6 سال مدت کمی نیست.6 سال مثل خواهرم بود و صد البته،هنوز هم هست.ولی دیگر حس میکنم یک تف اشتراک هم نداریم که هیچ،اصلا نابودیم.چه کنم؟:(((((

3.گلوم درده،معده و رودم پکیدن،و آن ته ته ها هم درز سامتینگ وری وری رانگ.یک انسان عاقل میرود دکتر و فکر میکند به دکتر میتوان گفت آن ته مه ها درز سامتینگ سو رانگ و دکتر با دستان جادویی اش همه چیز را درست میکند.انسان عاقل هر است.دکتر ها هم خرند چون در درجه اول رفتند دکتر شوند،لذا وات د هل.آی دای الون.

4.خسسسسسسستم:(((( گریه م هم نمیاد حتی.از 4 ماه پیش نیامده اصلا.تمام شد غدد اشکیم کلا.

5.خیلی به طرز وحشتناکی خرم.

6.پنج شنبه قلمچیه؛درست نخوندم براش.برا فردا هم دارم کلی کار:(( کلاس هم دارم:((( خستمه.

۲۳ تیر ۹۴ ، ۱۹:۴۹ ۱ نظر
گردآفرید شگرف

کجای کار میلنگه؟:/

این وسط در حالی که معدم علاقه عجیبی داشت که همزمان قانون جاذبه و قانون بقای جرم رو نقض کنه،اتفاق خوبی افتاد و نتیجه اش این شد که من الان دارم جدی تر درس میخونم و...آیم هپی :))) .ولی باگ این خوشحالی این است که شدیدا حس میکنم که هی...یه جای کار می لنگه....من نباید الان خوشحال باشم....و باگ این حس هم اینه که هی....جدن نباید هم خوشحال باشم...

ولی باید ها و نباید ها مای اس.نو باید،نو نباید.آی فیل وات آی فیل. :پی به کسی مربوط نیست.

پ.ن:احساساتم رو باز دی اکتیو کردم کامل :)))

۲۲ تیر ۹۴ ، ۲۱:۵۷ ۱ نظر
گردآفرید شگرف

درد-نوشت

چقدر دلم میخواهد یک مسیر خیلی طولانی را همینجوری بروم و بروم،خودم تنهای تنها.نه هیچ کسی باهام باشد و نه هیچ گونه وسیله ای داشته باشم همراهم.هی بروم و بروم بی هیچ دغدغه و معده درد و زبان گندیده ای و هیچ هیچ هیچ.

عاغا خسته شدم خو.چه وعضشه.

۲۱ تیر ۹۴ ، ۱۷:۳۲ ۱ نظر
گردآفرید شگرف