نوشتگاه!

گرچه این آن نیست،و تو هرگز او نیستی!این و آن،منو او،همه یکدگر هستیم!

note to myself

!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!LIFE WILL GET BETTER!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!




If it doesn't get worse:|



Or stay the same,for that matter:/



پ.ن:بدی بیگ بنگ دیدن اینه که باعث میشه آدم به اشتباه فک کنه یک انسان،میتونه هم زمان هم کروموزوم y داشته باشه هم شعور:/

چند ماه بعد نوشتم:

آره آره ولی همین نیروهاست دیگه،چن تا استثنا هم حالا شاید داشته باشه

۲۴ خرداد ۹۴ ، ۱۷:۴۷ ۰ نظر
گردآفرید شگرف

طرح شادسازی خود،6 ساعت و 40 دقیقه قبل از جبر:|||

یک بار گذاشتم ناراحتی از یه چیز دگ برینه توی ی چیز دگ،برا هفتاد و سه و هفت دهم پشتم بس بود؛

ولی حالا همه این ها به درک،ندانستن اینکه چرا چنین کرد آزارم میده

این جواب های احتمالی است

1.)مرض داشتن

2.)جدن چیز دگ ای به ذهنم نمیرسه:/

آخه چرا خب؟:(((

من هیچ وقت نمیبخشمش:|

انسان نباید هی به یکی خوبی کند و بعد یکهو تققق:|

انصافانه ست؟؟؟؟(چهرازی :دی) 

اصلا من به جای اینکه به چیز های بیهوده ای چون اینکه چرا یکی چه کرده و چرا دنیا جای گهی ست،به این فکر میکنم که برم ریاضی محض با نرم افزار؟؟؟

و در ضمن،دیگه نمیذارم کمبود سروتونین بریند تو زندگیم؛الکی نیستش که عاقا جان.

برای همین هم در راستی طرح شادسازی خود،قالب اینجا را روشن میکنم :دی:دی

و اونو هم نمیبخشم که هیچ،حتی نمیبخشمش:||||و این که قبلا بهم خوبی کرده،نه تنها دلیل نمیشه که ببخشمش،بلکه تنها دلیلیه که باعث میشه نبخشمش.نکبت:|

۲۴ خرداد ۹۴ ، ۰۱:۱۸ ۰ نظر
گردآفرید شگرف

placebo affect?

شاید هم پلسیبو باشد،حالا هر چی که هست خوب است.آه ای قرص کوچک سبز رنگ!

تا همین چند دقیقه پیش از فرط ناراحتی یا هر چیزی حالا،داشتم نفس نمیکشیدم و مری ام میسوخت و سرم تیر می کشید و روده ام توانایی رقصیدنش را به رخم می کشید؛همه این ها برای چه؟برا اینکه sch java is Hsu is. Divs. ZI'd send r Djokovic d dubs sieve end d divs Sandi e Shane. Shd d. And e s scheme s s shake e s f s s disks b

بله دیگه،گاهی هم دلیل ساده ای مانند sch java is Hsu is. Divs. ZI'd send r Djokovic d dubs sieve end d divs Sandi e Shane. Shd d. And e s scheme s s shake e s f s s disks باعث میشود آدم نتواند نفس بکشد.و هیچ کس هم نمیاد این دلیل رو بخونه و بفهمه که بر خلاف اون کد ریاضی،این یکی واقعیه :پی

به هر حال؛دو حالت داره :یا من کار بدی کردم که از قصد نکردم و به هر حال هم نمیتونم کاری کنم الان؛ولی اگه یک زمانی رهگذارت به اینجا افتاد و من واقعا کار بدی کرده بودم،واقعا متاسفم از صمیم مری سوزناکم.

حالت دوم :کاری نکردم و دارم الکی خودمو اذیت میکنم ک تجربه ثابت کرده زیاد هم اینکار را کرده ام در طول 17 سال اخیر؛(واو من 17 سااالمه:/:/ )

وات د هل اصن.من میرم درس بخونم اصن.

#نتیجه اخلاقی:

وقتی نسبت به انجام کاری حس خوبی نداری اون کار رو انجام نده فر گاد سیک:| حتی اگه منطقی به نظر بیاد :| 

منطق مای اس اصن.کجای زندگی ت تاحالا منطقی بوده که این یکی باشه؟

هستی::::اند یور گانا هیر می روووووووووو-و-و-ووور. :پی :پی


۲۳ خرداد ۹۴ ، ۰۱:۲۰ ۰ نظر
گردآفرید شگرف

تضاد های درونی(چیزی که مترز،ایونچوالی هرتز)

دیدگاه 1(گیتی):دنیا جای گهی ست چون آدم های فوق العاده ای چون مکینلی می میرند و آدم‌های احمقی که گند میزنند در زندگی انسان های فوق العاده،چون من،زنده میمانند انفورچنتلی.و حتی نمیفهمم دقیقا چه کردم ولی خب گویا یه کاری کردم:|

دیدگاه 2(گردافرید و آرش):من هیچ کار وحشتناکی نکردم و او کار چرتی کرده و هر که جز این می گوید زر مفت می زند.

دیدگاه 3(روز افزون):من باید بروم جبر بخوانم.

دیدگاه 4(هستی):توپ سفیدم،قشنگی و نازی!حالا من میخوام برم به بازی_بازی چه خوبه با بچه های خوب!بازی میکنم با یک دونه توپ!چون پرت میکنم توپ سفیدم را ،قلقل میخوره میره تو هوا!

دیدگاه 5(مارگو):وی نید تو چوک هیم ویت هیز اینتستاین:/

دیدگاه 6(دیوفانت):منطقی نیست جدن:|||

نتیجه گیری:باید مثل دکتر هاوس از همه چیز جک بسازم و به چیزی فک نکنم چون در غیر این صورت،تینگز متر،و چیزی که مترز،ایونچوالی هرتز :|

۲۲ خرداد ۹۴ ، ۲۲:۵۱ ۰ نظر
گردآفرید شگرف

:||||

این هم پکید:)


بله دیگه.انگار نمیشه کلا در این دنیا دل بست به انسانیت کسی:)

اگر بخواهیم قضیه را از دید روانشناسی بررسی کنیم میگوییم حساسیت من به اینکه کسی نشناستم ریشه در مرگ مادربزرگم دارد.ولی ما که روانشناس نیستیم،نمیخواهیم هم قضیه را از بعد روانشناختی تجزیه تحلیل کنیم.ریاضی دانیم و میخواهیم به جنبه ریاضی قضیه بنگریم:

12963 845269 73964 68843 3679 3688 36789 46890632 3579063 268082489 25890643 36906338 369095 3790436 379051470063 258002589 268963 3790536 3689547904 3790532690 27908532 3800742489 269063269052 28995357744 258954 368954 368953 36884323689044 25894259 

ولی شما که ریاضیدان نیستید،چه سر در می آوردید از این کد؟احتمالا فک میکنید که من الکی و از روی عصبانیت صرفا یک مشت عدد زده ام اینجا.

که خب درست فکر میکنید.

به دید بیولوژی قضیه هم نگاه کنیم،شاید چون هنگام عصبانیت قلب زیاد می زند،خون از همه جا میرود سمت قلب،در نتیجه بقیه اندام ها سردشان میشود و میلرزند.

محض خاطر دیوفانت،به دید منطقی هم به قضیه نگاه میکنیم و میبینیم هیچ اتفاق بدی نیفتاده اصلا:)))

هه.هیچ اتفاقی نیفتااااااااااااااااده:)))))ههههههههههه:)


۲۰ خرداد ۹۴ ، ۲۰:۰۲ ۰ نظر
گردآفرید شگرف

خلاصه ای بر مفهوم زندگی-انتظاری که پشتش هیچ چیز نیست

صحنه اول:یک روز صبح از خواب پا میشوی،شانه را میدهی عقب و صاف می ایستی.استاتوس های چرخ بر هم زنم ار غیر مرادم گردد-وار میگذاری،حرف های I'm the hero of the story,no need to be saved-وار میزنی،کار های من نه آنم که زبونی کشم از دست فلک-وار میکنی.

در این اثنا فلک هی تو رو با نگاه مرموزی می نگرد و تو میگویی چه مرگته فلک عزیز؟او میگوید هیچی ادامه بده.و تو بهش پوزخند میزنی و میگویی کور خوندی هر نقشه ای که میکشی.اما فلک فقط با همان نگاه مرموز به نگاه کردنت ادامه میدهد و حتی گاهی تشویقت هم میکند و حتی یکی که انتظار نداری زنگ میزند بهت و حرف های ایشالا-طلا-شدنت-را ببینیم-وار میزند.

پس چه میشود؟ تو به اعمال you're gonna hear me roar -وارت ادامه میدهی و فلک به نگاه مرموزش.

صحنه دوم:تو روی قالی افتاده ای و خون از دماغت جاری است بر روی بالشت و حتی حال نداری کاری کنی که خونش بند بیاید یا یک مشت :)  بفرستی به کسی که جویای حالت شده،به نشانه ی من اصلا هم روی زمین پخش نشده ام و خون از دماغم جاری نیست.

فلک یک مشت نگاه مرموز میکند باز و بعد یک قهقهه ی شیطانی سر میدهد به نشانه ی:فک میکردی تو اینجا رییسی؟واقعا همچین فکری میکردی ینی؟هاهاهاهاهاهاها هاهاهاهاها[قهقهه شیطانی ادامه دارد]فک میکردی میتونی با من مبارزه کنی؟هاهاهاهاهااهاها هاهاهاهاااااهاهاااا

صحنه سوم:بعد از یک مدت بازیابی اعتماد به نفس و یافتن جمله های من نه آنم که زبونی کشم از چرخ فلک-وار جدید-->همان صحنه اول.

۱۶ خرداد ۹۴ ، ۲۱:۲۹ ۰ نظر
گردآفرید شگرف

تو کجایی؟چه نوایی؟که کسی نشنیده تو را :/

داشتم فک میکردم خوب هم هست آدم یکی،یا حداقل یک چیزی را دوست داشته باشد.آنوقت وقتی ریده در امتحان نهایی هاش و در بزرگترین هدفش به طور مفتضحانه ای به ظاهر شکست خورده،به جای افسرده شدن به او،یا آن،فک میکند.

یعنی میخوام بگم احساسات برخلاف اون چه فک میکردم صد در صد هم بی خود و باگ خلقت نیستند.

باگ خلقت این است که تنها چیزی که دوستش داشته باشید،همانی باشد که به ظاهر در آن شکست خوردید و در این مواقع که نیاز دارید به چیزی یا کسی که دوستش داشته باشید،به جای اینکه بگویید چقد من این چیز را دوست دارم،می نشینید،میخوابید،وایمیسین،فک میکنین نکنه در باطن هم شکست خوردم؟نکنه به هیچ دردی نمیخورم؟

حالا باز این خوبه.دوست داشتن یک مفهوم بی خطره.حداقل نسبت به دوست داشتن یک انسان.این است که من،که فقط به خاطر دوست داشتن یک مفهوم اینقدر له شدم،نابود شدم، جای معده و رودم عوض شد،هیچ وقت نمیتونم خطر دوست داشتن یک انسان را به جان بخرم.

۱۲ خرداد ۹۴ ، ۱۵:۰۲ ۱ نظر
گردآفرید شگرف

نقدی بر رفتار دوگانه مهاجران بلاگفا به اینجا

با خبر گشتم که اکثر وبلاگ هایی قبلا میخوندمشون و با انهدام بلاگفا،منهدم شدن،اومدن اینجا.و متوجه نکات جالبی شدم:
1.)بجای فیزیک خوندن دارم وبلاگ گردی میکنم
2.)همه این وبلاگ نویس ها،طی یک مرثیه سوزناک برای بلاگفا،وفاداری خود به آن را اعلام نموده وهمگی بلا استثنا،آن را به خانه ای تشبیه کرده و از ارشیوشان به عنوان مایملک غارت شده ای یاد کردند که امیدوارند یک جوری پسش بگیرند.(انگار که بلاگفا به عمد خودش،خودش را نابود کرده باشد.)بعد از اعلام وفاداریشان هم تاکید کرده اند که اینجا یک مهمانسرای موقت است و این ها.بعد نمیدانم چرا یکهو پس از این حرفا،یک مشت فحش داده اند به بلاگفا و برخی گفته اند که درست شد هم دیگر بر نمی گردند:/
3.)فیزیک خیلیییی زیاده://////
۱۰ خرداد ۹۴ ، ۱۳:۲۵ ۰ نظر
گردآفرید شگرف

حدس گلدباخ ثابت شده_چرا سرچ کردن به فارسی اینقدر بی فایده هست؟

چند وقت پیش امتحان ادبیات داشتیم.امتحان داشتن باعث میشود ادم بخواهد پرز های قالی را بشمارد یا با انسان های دیگر حرف بزند یا به حدس گلدباخ فکر کند یا یک کار بیهوده ی دیگر انجام دهد.در مورد من مورد سوم صدق کرد.همچنین باعث شد فکر کنم چرا دارم خودم را از تنها کاری که بهم حس زنده بودن میده محروم میکنم؟گردافرید گفت این کارت مثل این است که از خوردن یک هات چاکلت خاص مسموم شده باشی و بعد دیگر اصلا نخواهی هات چاکلت بخوری هر چند که هنوز طعم بهشتی اش برایت همه ی کربن دی اکسید های جهان را به اکسیژن تبدیل کند.بعد دیوفانت گفت که اصلا تشبیه خوبی نبود:/ چه ربطی داشت:/ بعد مارگو موافقت کرد و سه تایی نشستند دنبال یک تشبیه مناسب گشتند و چون پیدا نکردند با ارش رفتند از ته کمد کاغذ یک ور سفید به مقدار کافی و یک خودکار اوردند،کاغذ ها را ریختند وسط هال و خودشان ولو شدند رویشان و بهشت تداعی شد.یک یک ساعتی گذشت و به این نتیجه رسیده بودند که باید همه زوج هایی که جمعشان میشود 2k را بنویسیم،و به ازای هر عدد اولی فرض کنیم 2k-p مرکب است،و بعد به تناقض برسیم.داشتند روی بدست اوردن یک نوع رابطه ی بازگشتی برای تعداد اعداد اول قبل از یک عدد کار میکردند و هی کیف میکردند که روز افزون امد گفت باو جمع کنید این بساط را.امتحان ادبیات رو که نمیشه شهریور بدیم.دیدند راست میگوید و جمع کردند اون بساط را.کمی بعد رفتند یک سرچ کوتاهی کردند و فک کردند که مساله هنوز لاینحل است و کمی بعد تر دوباره سرچ بیشتری کردند و دیدند که نیست.بلکه یکی ثابتش کرده و اثباتش را که میخواندند حتی روز افزون هم ماند در کار گیتی شکفت،که ایده دقیقا همان ایده خودشان هست و حتی کار هایی که کرده را هم تا انجا که ان ها پیش رفته اند همانطوری پیش رفته است!این بود که پس از سه ماه بلاخره طعم خوشحالی را چشیدند این 7 تن.

انی وی!تعجب من از این بود که چرا این اثبات را کسی ترجمه نکرده به فارسی؟؟؟چرا واقعا؟بعد تصمیم گرفتم که خودم ترجمه اش کنم و بزارمش همینجا!ولی چون{1.)امتحان دارم2.)خودم هنوز کامل نفهمیدمش3.)امتحان دارم }الان اینکار ها را نمیکنم.بلکه انشالله در طول 6!!!!رووووووز!!!!!تعطیلات تابستانی ای که بعد از نهایی ها و قبل از شروع پیش دانشگاهی در پیش دارم اینکار ها را میکنم.و همچنین اتحادیه ابلهان و برادران سیسترز و بسی کتاب های دگر را میخوانم.چه تابستان پربار و سرشاری :/

۰۹ خرداد ۹۴ ، ۱۸:۴۱ ۰ نظر
گردآفرید شگرف

نصایح یک انسان خسته

از من به شما نصیحت؛وقتی شب امتحان حسابان به جای خوابیدن داشتید یک کارد آغشته به نمک را فرو میکردید در زخم های نه چندان کهنه تان،فردا صبحش بعد از امتحان نیایید به یک بشری که در تقسیم کردن می لندگد فیزیک 1 درس بدهید.مخصوصا که سرتان هم درد باشد.مخصوصا تر که خودتان فیزیک یک را یادتان رفته باشد.مخصوصا تر تر که همچنان مشغول باز کردن زخم هایتان با کارد نمک آلود ذکر شده باشید.

حالا چرا من چنین میکنم؟واقعا چرا!

قضیه این بود که من احساساتم را کاملا دی اکتیو کرده بودم.برای اینکه خود به خود اکتیویت نشن هم تلگرام و این ها را پاک کردم.خیلی هم در این امر موفق بودم و کاملا تبدیل به یک ربات تبدیل شده بودم که ناگهان بمممممممم!حسابان خواندن سیلی از خاطرات سر کلاس گوش ندادن به درس و به جاش نظریه و جبر خواندن را خراب کرد روی مغز واماندم.

بعد چه شد؟همه احساسات با هم اکتیویت شدند.نکبت عوضی اشغال خر.گند قضیه در اومد.حالا بد بختی این بود که آن خاطرات به درک،عذاب وجدان £ هم زنده شد.نتیجه چه شد؟این شد که من الان سرم دارد می پکد.و همچنین ترنز اوت که ایت هرتس فیزیکلی.

خلاصه دیشب همینطور که نشسته بودم تعجب میکردم که کتاب وزارتی حسابان آنقدر ها هم الکی نیس،یاد میکردم از این گفتگویم با غ:-ینی بعد این همه مدت یهو.....؟  -ها :)

چه گفتگوی پرباری واقعا!

چقدر پر مفهوم! چقدر زیبا!

چقدر ظریف به این نکته اشاره دارد که آره بعد این همه مدت یهو فقط.....! :)

چقدر همه چیز در این جهان.بعد این همه مدت یهو... !:))))

چقدر الکیه همه چی

همه چی فقط یهو تموم میشه

و فقط یک زخم میگذارد برای یادگاری که بتوانی هر از گاهی با کارد نمک آلود بازش کنی.

یادداشت دیوفانت:و اگه آدم باشی می زاری این زخم خوب بشه به طوری که جاش نمونه و یک زمانی حتی یادت نمیاد که کجا زخم بوده و یا اصن زخم بوده.

یادداشت هستی:I've got the eye of a tiger,a fighter ,dancing trough the fire.....

یادداشت روز افزون:عامو پاشو برو درستو بخون

یادداشت گیتی:عامو بخواب

+گردافرید و آرش هم رفتن شکار.

مارگو هم ماتش برده فقط.

۰۹ خرداد ۹۴ ، ۱۳:۵۹ ۰ نظر
گردآفرید شگرف