نوشتگاه!

گرچه این آن نیست،و تو هرگز او نیستی!این و آن،منو او،همه یکدگر هستیم!

کابوس های پیوسته ای که در کلاس گسسته به حقیقت می پیوندند

هیچ وقت فک نمی‌کردم نمونه انسانی کابوس هایم را ببینم از نزدیک،و 4 ساعت در هفته در یک اتاق محبوس باشم باهاش،ولی ترنز اوت که این اتفاق ها هم میفتند و من دیگر تعجب نمیکنم از اتفاق هایی که میفتند.بگذار اتفاق ها بیفتند.به درک.نکبت.گت اوت او مای مایند یو بسترد.

ولی آدم باحالی ست؛چون من آدم باحالی ام و کابوس هایم و در نتیجه نمونه انسانی شان هم باحالند.

کاش یکی بود که میفهمید حالم را.حالا که نیست هم به درک،کاش کسانی که حالم را بدتر میکنند نبودند.البته من بودنشان کاری ندارم،با در میدان دید من بودنشان مشکل دارم.کاش میرفتند یک جای دیگر به بودنشان ادامه می‌دادند(هل،فر اگزمپل)یا من میرفتم یک جایی که نباشند آن ها(شریف؛فر اگزمپل)

۱۵ تیر ۹۴ ، ۰۹:۴۷ ۰ نظر
گردآفرید شگرف

نادانگی

نمیدونم دوست دارم همه چی مثل قبل شه یا نه.نمیدونم بیشتر ترجیح میدم همش یه سو تفاهم بوده باشه یا واقعا از بیشعوری سرچشمه گرفته باشه؛نمیگم هم برام مهم نیس.چیزی که در اکثر روابط انسانی ام میگویم.معمولا طول میکشد انسان ها آنقدر برایم اهمیت پیدا کنند که نبودشان آزارم بدهد،و مساله این است که تا به حال قبل از این،جز وقتی که از مادر و پدرم یه هفته ای دور بودم یا زمانی که مادربزرگم مرد،یا وقتی آخرین اپیزود بیگ بنگ را دیدم،هیچ وقت آرزو نکرده بودم کسی باشد.تمام این سال ها به غ میگفتم که آنچه تو دلت برایش تنگ شده فقط تصویر ذهنی بوده،گت اور ایت.میدانید که؟دوست بدی ام.

نمیدانم کلاس بروم یا نه،مشاوره بروم یا نه.ف میگوید س بهش تاکید کرده:برو،حتمن برو.شیوا ناراحت است ک به حرفش گوش ندادم و نرفتم پیش مشاوری که گفت؛راست میگوید ها...اگر میرفتم نهایی ها را شاید کمتر گند میزدم.

گردافرید میگوید:برو بجنگ.در خلاف جریان حرکت کن.یو کن دو ایت.روزافزون میگوید ریسک نکن،یه بار ریسک کردی بس نبود؟،دیوفانت چیزی نمیگوید.نگاه های عمیق میکند فقط.مارگو نقشه قتل میکشد.هستی فرامرز اصلانی گوش میدهد.گیتی هم همش به این فکر میکند که چقدر دوست داشت الان این دغدغه ای را داشت که 6 تن از دوستان دارند؛آرش شکار میکند(و پیش خودمان بماند،به گردافرید فکر میکند.(و بله،شخصیت های چندگانه یک انسان میتوانند عاشق هم شوند.))در این بین ف حرف خوبی میزند:ول کن این حیلت گند رو!

و من همینطور که سعی میکنم نزارم چهار ماه پیش دوباره افقی ام کند،باید با همه این تضاد های بیرونی و درونی بسازم و ضعف خود را  در فیزیک 3 رفع کنم و بیگ بنگ هم نگاه کنم.و به چهار ماه پیش هم فک نکنم که سخت است وقتی هر طرف در مدرسه را که نگاه میکنم یا چیزی ازش می‌شنوم یا میبینم.لایف ایز سو هارد.

۱۵ تیر ۹۴ ، ۰۰:۲۸ ۰ نظر
گردآفرید شگرف

.......

ولی نبود



یک لحظه خوشحال شدم کلی،قبل از اینکه بفهمم این اون نیست.ضربان قلبم رفت بالا،سرخ شدم،زبانم بند آمد

الان ناراحتم از اون خوشحال شدنم

و همه اینها در کسری از ثانیه رخ داد

یک شبه نتیجه:اگه واقعا اون دیدنت گیو ا شت(مراجعه شود به پست یک قصه؛یک قصه نگفته :دی) شاید بود حتی.یعنی گیوز ا شت عایا؟

+خانم شگرف؛این است دغدغه ذهنی شما وقتی هنوز نمیدونی چه گهی میخوای بخوری برا کنکور،دانشگاه و زندگیت کلا؟

هعی:( 

۱۴ تیر ۹۴ ، ۱۵:۲۳ ۰ نظر
گردآفرید شگرف

جمع بندی:آیا من بیدی ام که با این باد ها بلرزم؟

بله؛

من بیدی ام که با این باد ها بلرزم،پخش زمین شوم،سرم را اینقدر بزنم به زمین که خون دماغ شوم،ضجه بزنم،به خدا بگم چرا چرا چرا. به خودم بگم چرا چرا چرا.در این بین کتاب هایم را اول بخواهم پاره کنم بعد یادم بیاید اکثرا مال کتابخانه اند و پاره شان نکنم؛

بعد یکهو پا شوم،5 روز روبروی لپ تاب بخوابم و با سریال های طنز گریه کنم.5 روز دیگر روبروی لپ تاب بشینم و گریه کنم؛آنقدر که غدد اشکی ام استعفای کتبی بنویسند و شماره یکی از چشم هایم سقوط و دیگری صعود کند؛

اما!بعد همه این ها پاشم،گرد و خاک را از جامه ام بتکانم و بگم آیم د هیرو آو د استوری،نو نید تو بی سیود:)))


۱۳ تیر ۹۴ ، ۱۵:۵۸ ۰ نظر
گردآفرید شگرف

دختر بودن و باگ استفاده از هم ارزی

از وقتی 13 سالم بود،شروع کردم.به تلاش در راستای"دختر بودن".کروموزوم وای نداشتم،و همین برای مونث بودن کافی ست ولی جامعه این را نمیفهمد.جامعه موجود نفهمی ست در کل،یا خودش را به نفهمی میزند.و من که آن موقع این را نمی‌دانستم،پس چه کردم؟گذاشتم موهایم بلند شود و واقعا سعی کردم خوشم بیاید از بلند بودنشان.ولی نیامد.سعی کردم،واقعا سعی کردم از لاک زدن خوشم بیاید،که نیامد؛ادا در آوردم که از پوشاندن پوستم با لایه ای از مواد شیمیایی لذت میبرم،که نبردم.در آخر وقتی در همه زمینه های دختر بودن شکست خوردم،کلیشه ای ترین راه برای دختر بودن را امتحان کردم:ترس از سوسک.که هر چه سعی کردم نشد؛هنوز هم از بررسی امعا و احشای سوسک لذت میبرم.

در آخر گفتم:به درک به گور سیاه

و همون لحظه،دقیقا همون لحظه بود که فهمیدم این زر ها،زر مفت است.من همینم که هستم.تکامل مرا بوجود آورده.واتس رانگ ویت دت؟هیچی.حقیقتا که هیچی.

داشتم فک میکردم که واو،من کنکوری ام،و واو دارم هیچ کلاسی نمیرم و واو،همه میرن.واو چه غلطی کنم؟که واو،یادم افتاد به مشکل سابقم با دختر بودنم.(باز هم میگم،با کروموزوم وای نداشتن مشکلی ندارم،با تعریفی که جامعه از دختر بودن داره مشکل دارم)این که فک میکردم دختر بودن با بلندی مو هم ارز است(و امروز سر کلاس دیفرانسیل دیدیم هم ارزی گاهی میریند در محاسبات)معادل این است که فک میکنم(میکنند)موفق بودن در کنکور لازمه اش کلاس رفتن است.

لذا،وات د هل.

به هیچ نتیجه ای هم نرسیدم:)

خدایا کمکم کن!

۱۳ تیر ۹۴ ، ۱۵:۳۰ ۰ نظر
گردآفرید شگرف

آن چه پشت همه چیز است

صرفا چون اتفاقات منتظرند من بهشان فک نکنم تا بیفتند:)

۱۲ تیر ۹۴ ، ۲۳:۴۹ ۰ نظر
گردآفرید شگرف

note to myself

مشکل من اینه که زیادی خوشبینم!یه مشکل دیگه(که مشکل من نیست)اینه که هر کس اندکی،به اندازه یک تف حتی،مثلا در حد این وبلاگ من رو بشناسه،با شنیدن جمله "من خیلی آدم خوشبینی هستم"از دهان من،به :| مبدل می گردد.این به این خاطر است که بقیه،فقط قسمت دوم روند تفکر من رو میبینند.

این است روند تفکر من:

قسمت 1:نهایی؟نهایی چیه باو.همه رو 20 میشم:)))همه درس ها رو تو این فرجه هه میخونم:))))من میتونم:)))))یسسسسس:)))))

بعد با کوچکترین اتفاقی که اندکی با این برنامه فوق العادم مغایرت داشته باشه،قسمت دوم رخ میدهد:

قسمت دوم:من؟من بتونم پاس شم این درسو؟من بتونم صبح از جام بلند شم؟من بتونم اکسیژن به کربن دی اکسید تبدیل کنم؟برو بینیم باو.

باشد که رستگار شوم :/

خودم هم نمیدونستم که اینجوری فک میکنم.تا اینکه تو عید،یکی از دوستان بهم گفت خیلی خوبه تو فک میکنی کنکور رو میشه اینکار کرد المپیاد رو اون کار کرد.یه همچین چیزی.بعد من اولش :| شده بودم که وات د هل،اشتباه گرفتی باو.ولی دقت که کردم به برنامه هام،به همه زندگیم،دیدم که آره.اول همه چیز اینجوری شروع شده،با زمینه رنگین کمان و کودکانی که از خوشحالی بالا پایین میپرند و هواپیما هایی که شکلات میریزند پایین و کبوترانی که پیام صلح میفرستند به خاور میانه و خاور غیر میانه و غیر خاور غیر میانه.

و بعد یک اتفاق خیلی کوچک،برنامه ام را اینطور تمام کرده:زمین ترک خورده ای که از بین ترک هایش اتشقشان هی میزند بیرون،و دست و پاهای قطع شده ریختند اینور اونور و زامبی ها بر زمین حکومت میکنند و ساخت بیگ بنگ را متوقف کرده اند.

باشد که رستگار شوم!

۱۲ تیر ۹۴ ، ۱۳:۰۸ ۱ نظر
گردآفرید شگرف

آه ناتاناعیل؛هذیون تب-گاهی

آه ناتاناعیل آی هو ناتینگ تو لوز.آه ناتاناعیل فقط میدونم یه جا تو ادبیات دیدم اسمتو.نمیدونم کی هستی حتی ولی اسمت باحاله.من دارم در تب میسوزم آه ناتاناعیل.آه ناتاناعیل تو مرصادالعباد بودی آیا؟آه ناتاناعیل.نمیفهمی حالم را.کاش یکی بود که میفهمید آه ناتاناعیل.تنها کسی که میفهمید اندکی شاید،رید به هیکلم.کاش می شد من هم برینم به هیکلش ولی میدانی ناتاناعیل؟ریدن به هیکلش حالم را که خوب نمیکند هیچ،بدتر هم میکند.پس چه میکنم؟مینویسم آه ناتاناعیل آه ناتاناعیل.حس میکنم هر غلطی کنم هم هیچ غلطی نمیتونم کنم.کاش بود.کاش بود.کاش بود.کاش بود.کاش بود.کاش بود.کاش بود.کاش بود.کاش بود.کاش بودی.ولی کاش حالا که نیست اولش هم نبود.یکبار غ گفت که من (خودش ینی)دارم غرق میشوم نیاز دارم یکی نجاتم دهد.من خیلی نکبت-وارانه گفتم شاید بجای منتظر بودن باید شنا یاد بگیری.غ گفت بلد بودم،ولی بعدش یادم رفت.من باز نکبت-وارانه-تر گفتم خو دوباره یاد بگیر.چه آدم نکبتی ام من.یک بار چند وقت پیش هم به ف گفتم ریدی بهم و او یاد آوری کرد که خودم آدم نکبت تری هستم،و من با وجود نکبت بودنم منطقی ام،گفتم عه راس میگی.راست هم میگفت.آدم نکبتی هستم در حال ذوب و تست جاری زدن.نکبت آدمی هستم در نقطه ذوب.کاش بودی. کاش بودی کاش بودی.

۱۱ تیر ۹۴ ، ۱۳:۰۶ ۲ نظر
گردآفرید شگرف

note to myself

I HATE THIS SITUATION AND I'LL CHANGE THIS SITUATION

۱۰ تیر ۹۴ ، ۲۳:۴۴ ۰ نظر
گردآفرید شگرف

بیایید دست از قضاوت کردن بلاگفا برداریم!

من نمیدونم از نظر اخلاقی درسته که آدم نظر خصوصی رو کپی پیست کنه یا نه،ولی یه حسی بهم میگه نیس!از طرفی من چه م به کارهایی که از نظر اخلاقی درستن،لذا این است نظری که من چند وقت پیش دریافت کردم،و خواستم جواب بدم که نشد چون خصوصی بود،لذا این جا جوابشو میدم:

عاغا جان!خوب یکم منطقی فک کنین!شما فک میکنین مدیر بلاگفا یه روز صبح از خواب بیدار شده گفته:خوب...چه کنم؟آها!سایتم رو نابود کنم!!:))))

اصن نمیفهمم چرا ملت فک میکنن خراب شدن بلاگفا تقصیر شیرازیه!هیچ کس،مطلقا هیچ کس!نمیتونه بگه که مدیر بلاگفا "خرکی و بدون پیش بینی های اولیه سرور منتقل کرده"یا نه.ولی منطقی هست بگیم که چنین نبوده!چون هیچ کس نمیاد سر زحمات چندین و چند سالش ریسک کنه!

پ.ن:البته در مورد نظر حذف کردن،نمیدونم چی بگم والا.به هر حال ما اطلاعات کافی نداریم،نمیتونم اینقد راحت یکیو محکوم کنیم.

در مورد جمله آخر نظر:"حقارت و بی تفاوتی"نیست که ادم بره سراغ آرشیوی که چندین سال داشته مینوشتتش!و هر کس حق انتخاب داره.یکی دوست داره بمونه یکی دوست نداره!دلیل نمیشه دو طرف به هم فحش بدن که!

فرستاده شده در ۷ تیر ۹۴، ۰۲:۴۱:۵۲ برای مطلب نمایش ویرایش نقدی بر رفتار دوگانه مهاجران بلاگفا به اینجا (نظرات این مطلب)
امیر کبیر گفته: "من ابتدا فکر میکردم که مملکت، وزیر دانا میخواهد؛ و مدتی بعد به ایـن نتیجه رسیدم که مملکت، شاهِ دانا میخواهد؛ اما اکنون میفهمم که مملکت، ملتِ دانا میخواهد."

من هم فکر میکردم وضعیت بلاگفا تقصیر شیرازی است، حالا میفهمم که او باید هم دیکتاتوری میکرده، باید جای ما تصمیم میگرفته، باید جای ما نظر حذف میکرده، باید وبلاگ منتقدانش را حذف میکرده، باید هم خرکی و بدون پیش بینی های اولیه سرور منتقل میکرده، چرا نکند؟! 

ظالم و ظلم پذیر شریک هم هستند. متاسفم از دیدن این ح ق ا ر ت و بی تفاوتی بعضی ها که موندن بلاگفا

۰۹ تیر ۹۴ ، ۲۳:۳۷ ۴ نظر
گردآفرید شگرف