نوشتگاه!

گرچه این آن نیست،و تو هرگز او نیستی!این و آن،منو او،همه یکدگر هستیم!

گفتگو های عمیق

-میگم،اینا که همش پیشه

+نه نیس:/

-چرا دیگه

+نه اینا قسمتای مربوط به پیشه خب

-ینی میخوام بگم عقب نیستی،نگران نباش

+منم نگفتم عقبم که:/

-نه تو چیزی که نگی هم من میفهمم

+خو من که اصن همچین چیزی نمیگم:/

-خو همین دیگه،من میفهمم.

+نه ینی این همچین فکری نمیکنم

-نه من میفهمم.نگران نباش.

+نیستم :|

  


:-؟

۰۴ تیر ۹۴ ، ۱۱:۵۰ ۱ نظر
گردآفرید شگرف

یوهاهاها

علی رغم تمام بدبینی م،اونقدر خوشبینم که هنوز بعد این همه چیز میگم:درست میشه درست میشه من میتونم :)))))

و جالبه واقعا هم باور دارم که درست میشه درست میشه من میتونم:))))

چون درست میشه درست میشه من میتونم:))))

۰۳ تیر ۹۴ ، ۱۴:۱۷ ۰ نظر
گردآفرید شگرف

and I'm happy again!

اینکه من دی 18 سالم میشه یک مساله ست و اینکه شب ها چک میکنم هر سه عروسکم حتما روی تخت باشند که ناراحت نشن یه مساله دیگه و این که از بازگو کردن این مساله خجالت نمیکشم هم احتمالا ربطی به نزدیکی نیمه شب و سرگیجه ام دارد؛

این که به هدفم به بدترین شکل ممکن نرسیدم(آخر میدانید؛راه های بهتری هم برای نرسیدن به هدف بود.)یک مساله ست و اینکه میخواهم به هدف جدیدم برسم حتما،دقیقا همان مساله ست؛اما اینکه نمیدونم هدفم چیه کلا یک مساله دیگه ست که حالا کاری بهش نداریم.

انی وی!مسبب خوشحالی کنونی من،در کمال تعجب،یک موجودی ست که کروموزم y دارد.

دیوید ساداریس:))))))خیلی خوشحالم که کشفش کردم(هرچند یک جایی از کتاب اتوبیوگرافی اش نوشته بدش میاد از کسانی ک میگن فلانی رو کشف کردم)

مشکل اینجاست ک امسال سالی نیست مناسب کشف نویسنده و سریال و اینها.

فوق العاده س این کتاب!محشره!عالیه!فوق العادس!

شباهت زندگی فیروزه جزایری دوما(از کتاب عطر سنبل؛عطر کاج)و زندگی ساداریس و نحوه نوشتنشان تحسین بر انگیز است:هر دو زندگی نامه خود را با ماجرای مهاجرتشان شروع کردند،خنگی والدینشان را دست مایه طنز خود قرار دادند،و در اخر با یک فرانسوی ازدواج کردند و لیود هپیلی اور افتر!

زندگی فیروزه البته منطقی تر بود به نظرم؛ در کتاب ساداریس در یک صحنه دارد با نی در دماغش مواد مصرف میکند و در صحنه بعد دارد با همسرش در فرانسه بدون دغدغه پول زندگی میکند.

آها راستی!یکی از دوستان پیشنهاد داد چون در پستی که یک ماه پیش برای جان نش گذاشته بودم گفته بودم که یک ماه بعد میام یک مرثیه ای چیزی مینویسم برایش( چون فعلا احساساتم رو دی اکتیو کرده بودم)لان بیام بنویسم.اما مساله این است که نه تنها احساساتم را اکتیویت نکردم بلکه بیشتر دی اکتیوشان کردم؛چون احساسات باگ خلقتند و باعث میشوند آدم فکر کند چرا یکی باید در جواب موفق باشید بپرسد شما.یا چرا چنین گشت که گشت؛یا چرا توپ نارنجی به خوبی بیانگر این نکته ست که بز های آبی بالدارند.

۰۲ تیر ۹۴ ، ۲۳:۵۷ ۲ نظر
گردآفرید شگرف

دلم گرفته ای یار!

هنوز کارنامه نهایی مان چاپ نشده فردا میرویم پیش.

و من هنوز یاد نگرفتم احساساتم را کنترل کنم که وقتی دو تا هم نهشتی میبینم نروم سه ساعت در کمد صدای گربه ای بدهم که دارد 9 قلو میزاید.

و هنوز یاد نگرفته ام وقتی کلمه ی فسیل میبینم یاد چیزی نیفتم و کتاب دیوید سداریس(که هیچ جایش هم ننوشته فسیل؛ولی خب به هر حال)را پرت نکنم و عین جنینی فسیل شده جمع نشوم و به وبلاگم پناه نیاورم.

راستی بلاگفا هم درست شده تا حدی!ولی گویا مرا از خائنین بر شمرده و راهم نمیده:))))))

و هنوز هم یاد نگرفتم با هر رنگ صورتی مایل به سفیدی فکر نکنم شاید!

و هنوز یاد نگرفتم که همین است دیگر!کنار باید آمد در این زندگی کوفتی!

ولی اعتراف میکنم که تظاهر میکنم همه اینها را از بدو تولد بلد بودم!

اگر یک چیز باشد که از این مدت یاد گرفته باشم این است که انسان قوی و اینها وجود ندارد؛انسان تحمل می کند چون مجبور است.

درواقع چند تا چیز دیگه هم هست که یاد گرفتم؛ولی نمیشود مثلا اینجا بنویسم که کروموزوم y همیشه دیر یا زود بر انسانیت انسان غلبه میکند.همچنین نمیشود بگویم فاک جهان هستی چون میخواهم ملت را گول بزنم که مثلا من خیلی با ادبم و بدترین فحشی که میدهم خر هست.و تازه آن را هم خ* مینویسم که کسی شک نکند.همچنین نمیشود بنویسم که...

نه انگار اینو جدن نمیشه نوشت:/

شت:/

۰۱ تیر ۹۴ ، ۱۹:۴۷ ۲ نظر
گردآفرید شگرف

چیزها!

چیزها بر دو دسته اند:چیزهایی که میشود از دست داد و مرد و چیزهایی که میشه از دست داد و نمرد!

و خبر خوب اینه که:دسته اول خالیه :)

مثال: من زندم :))))

حتی امروز،دیدم که:|

لعنتی:| حتی نمیشه توضیحش داد :|

ولی هنوز زندم!!!

و خیلی هم الان خوشحالم:)))چون دسته اول خالیه!

میشه با رویا ها خدافظی کرد،و حتی اینکار را نکرد بلکه رویشان تف انداخت و رفت سراغ رویاهای دیگه.نکته جالب اینه که میشه همین کار رو با آدما کرد:)))نکته جالب تر اینه که یک موجود احمق از خود راضی این کار را با من کرده:)))و من امروز را به طراحی نقشه قتلش گذراندم.(جدن این مدت زمانی که من صرف طراحی نقشه قتل میکنم داره یکم از حالت طبیعی خارج میشه)

نکبت:/



۲۹ خرداد ۹۴ ، ۲۲:۴۳ ۰ نظر
گردآفرید شگرف

God I AM SCARED

بدترین """شکستی""""که میشد خورد رو خوردم به ظاهر؛و آنقدر قوی یا احمق هستم که بگم به ظاهر.ولی خب،شکست هرچقدر هم که سخت باشه از شکست های بیشتر جلوگیری نمیکنه فر گادز سیک.من ترسیده ام.ترسیدم.چرا؟چون هیچی نمیدونم.نمیدونم چیکار باید کنم.و حتی الان فهمیدم که پیش دانشگاهیم چن دوز دیگه شروع میشه و حتی هنوز کتاب نخریدم(چون الان کتاب نیست و پارسال هی یادم رفت که بگیرم)

وضعیتم مثل شبه کابوس هایی هست که میدیدم:اینکه یکی میخواد بکشتم،یا هرچی،بعد من باید فرار کنم.اما فلج شدم و نمیتونم تکون بخورم و هر چی تلاش میکنم نمیتونم جیغ بزنم یا کمک بخوام.خلاصه هیچ غلطی نمیتونم کنم.

فانی استوری:این کابوس ها تموم شدن!

یه شب خواب دیدم یک مرد ریزه ی "خاکستری"ای هست که میخواهد مجبورم کند یک شربتی بخورم که گویا همون تاثیر دیمنتور ها رو داشت:| 

از این لحاظ خاکستری بود که...خاکستری بود!اولش دقت نکردم ولی کلن خاکستری بود.چشماش حتی.لباساش.شاید حتی پوستش.اصن شاید سیاه سفید بود:|

مشکل اینجا بود که گویا خوابم خیلی از قبلش ماجرا داشت.این مرتیکه خاکستری با ماشینش آمد گفت سوار شو.توی خواب گویا انسان ها دو دسته ی دوست و دشمن بودند،و این یکی از دوستان بود پس من سوار شدم.

و یه چیزه دیگه!فروشگاه رفاه مقر دشمن بود گویا:||

بعد من دیدم دارد میرود طرف فروشگاه رفاه و بعد یکهو گفتم عهههه نکنه فلانی رییسته؟؟؟(فلانی یک اسمی بود ک یادم نمیاد)

جالبه وقتی فهمیدم خیلی خونسرد به نشستنم سر جام ادامه دادم:|

بعد تو فروشگاه روبروی یک ردیفی از همون شربتا بودیم که تازه لطف کردم جوابمو به این صورت داد:

1.)یک قهقهه ی شیطانی زد

2.)تبدیل شد به جان گرین(نویسنده د فالت این اور استارز و خ چیزای دگ):|

3.)گفت ها:/

بعد من شروع کردم به دویدن.به پله ها که رسیدم دوباره همون حس فلج شدن بهم دست داد و در ضمن سایه ی مرد خاکستری تبدیل شده به جان گرین رو دیدم که افتاده روبروم و خیلیییی هم بلند بود و یک لحظه همون حس فلج شدن بهم دست داد.ولی یهو فک کردم که:ویت ا مینت.الان که شبه:|(تو خوابم شب بود و بسی تاریک)و چراغی هم روشن نیست(چراغی هم روشن نبود!)پس این سایه هه فلسفه ش چیه دیگه؟؟بعد نتیجه گرفتم که خوابم.لذا مچ دست مردک را گرفتم؛آن طوری که همیشه دوست دارم مچ  دست کسانی که رو اعصابم هستند را بگیرم و فشار بدهم؛آنقدر محکم که پوست دو طرف دستش به هم برسد و صدای خرد شدن استخوانش را بشنوم:))) بعد هم بلندش کردم و زدمش آن طرف پله ها که درنتیجه علاوه بر دستش جمجمه اش هم خورد گشت:)))


فک کنم باز یکم از مطلب اصلی دور شدم:/

آها:/

همین دگ:/

صرفا خواستم بگم میترسم:(

۲۹ خرداد ۹۴ ، ۰۰:۳۴ ۱ نظر
گردآفرید شگرف

:/

اگر بخواهیم منطقی باشیم می گوییم کسی که هر وقت هرکس را که نزدیکش شده با جمله "go away you bastard"دور کرده،حق ندارد از تنهایی بژکد.اما اگر جهان و اتفاقاتی که درش میفتند منطقی بودند من الان باید 1.خوشحال میبودم2.منتظر یک چیز مهمی می بودم.3.که نیستم چون منطق ندارد جهان4.لذا ناراحتم5.از اینکه چی؟چون سیتبسنر ذتیز ناشسثبدمنذ ت دثلسمل یا به عبارت دیگه 48237389 0981409 82 :((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((

لعنتی.من اینجا اعلام میدارم که همه جهان را گه برداشته و ادم های تویش هم جز این نیستند.قبلا تو پرانتز مینوشتم جز چند تا استثنا و یک سوپر-استثنا.که الان نمینویسم چون همین استثناهای لعنتی را بیشتر از همه میشناسم و همین موجودات لعنتی باعث شدن بفهمم جهان را چه گهی برداشته.مخصوصا اونی که ازش با عنوان """"""سوپر استثنا"""""""یاد میکردم.نکبت عوضی اشغال خر.احمق.کثافت انتر نفهم.گه نفهم اشغال حال به هم زن.

خب چرا اخه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

۲۸ خرداد ۹۴ ، ۱۷:۳۰ ۱ نظر
گردآفرید شگرف

ببببنننننگگگگگ!

هی منتظرش بودم و هی با هر رنگ صورتی مایل به سفیدی میگفتم خودش است.که نبود چون اگه بود این پست یا نبود یا اگه بود یه جور دیگه ای بود!

بعدش شب اخرین امتحان نهایی،هی خوابم نمی برد و اخرش تصمیم گرفتم با ایجاد مغرضانه سروتونین در بدنم خود را خواب کنم.(سروتونین یک ماده ای هست که گویا کلا کارش ارام کردن است.هم وقت افسردگی ترشح میشود هم قبل از خواب.برای همین هم ادم های افسرده بیشتر میخوابند.(یک بار هم این ها را نمیدانم چرا به یکی توضیح دادم.چقد کارها همون موقع که انجامشون میدیم منطقی ان ولی بعدش منطقشون تو کبد گیر میکنه)(تو کتاب زبان فارسیمون توضیح داده که چرا نباید از بحث اصلی دور شد تو نوشتن.اما خود کتاب این اشتباه های فنی و زبانی را رعایت نکرده لذا من اصلا معتقدم فاک کتاب زبان فارسی و اصلا فاک این نظام اموزشی و کلا اصلا فاک همه چی،ولی اینقد لطف دارم که این چرندیات را در پرانتز بنویسم.حالا الان باید چند تا پرانتز بسته بزارم؟:// ))

انی وی!این بود که با هوش و خلاقیت بی نظیرم تصمیم گرفتم که یک مشت خاطره بد مرور کنم که سروتونین ترشح شه و خوابم ببره.که نبرد چون اگه میبرد که من نمیومدم این جا این همه زر بزنم.مگراینکه میخواستم یه درمان بی خوابی به جهان معرفی کنم که خوب لازمه این کار خوب بودنه ولی همونطور که مستحضرید من ادم بدی هستم!

باز هم انی وی!همون موقع بود که فهمیدم:1.)اون خاطرات "بد"،بد نیستن که هیچ،خوب هم نیستن و کلا هیچی نیستن.2.)اصلا دیگه برام مهم نیستن.3.)هوا خیلی گرمه4.)ای دنت کر!

هر نوشته ای باید یک پاراگراف پایانی ای چیزی داشته باشد.این هم پاراگراف پایانی من:

ثقبعخثقذر هقتصثبخه هضقحصبی تلذیکمنرسطیا تبمخنیبتریب حخبتخلیهختل هقخسلاسخلر شاید باورتون نشه ولی بعدش بذنملمخ هقبنصبت خهثبمتصثرمذ خصثبتصنرتر و حتی تنهبصثبصتا3به ت صث4عهخنرایبرتیب با وجود اینکه یبتنااصثبلنتکثقل هثتخسیلعاریذ تقنلمثقذقنمترک متنسهرستخر نمدهصسثبخبهخی چون عتبسلعهتقیخذ خکسقلصخرت هخثسیرخر به هر حال قهنثصلبثسینبذتینذ تمنلشه ق9تایمبطمک م دهنثرسهخنر .

ناتقلقسی عصثهنر طبنصثلذیر !!!

۲۷ خرداد ۹۴ ، ۲۰:۰۴ ۰ نظر
گردآفرید شگرف

yesss we're done!:))))))))

از خوشی های جهان همین بس که بگویم :

تموم شد!

و دیگه نه £ مهمه برام نه @ نه حتی ¥:)))))

موندم چن سال دگ یادم می مونه این علامتا چین؟؟؟

هوپ نات!!!

الان تو سرویسم دارم میرمممممم خونه ب سمت 6 رووووووز تابستون:))))

ی اپیزود house MD هم صبح گذاشتم دانلود شه:))

یسسسسسس:))))))))

!I've got the eye of a tiger!a fighter

Dancing through the fire!

Cause I am a champion!

And you're gonna hear me roooooooooar!

۲۶ خرداد ۹۴ ، ۰۹:۱۹ ۰ نظر
گردآفرید شگرف

شب است و شاعر و شمع و شیرینی!

میخواستم به این فکر کنم که چقدر همه چیز گه است ولی دیدم دیگر مهم نیست برایم که یک مشت انسان احمق باعث شدن به هدفم نرسم.

چه حس خوبی!

فردا تموم میشه!

بعد خواستم به این فک کنم که چرا یکی چه کرده(خاطره نوشتنم تو حلقم) مگه من چکار کرده بودم

بعد دیدم اینم برام مهم نیس!

چه حس خوبی!

فردا تموم میشه!

تازه!!!الان فرداست:)))))))))))))))))))))



۲۶ خرداد ۹۴ ، ۰۰:۴۷ ۰ نظر
گردآفرید شگرف