از وقتی 13 سالم بود،شروع کردم.به تلاش در راستای"دختر بودن".کروموزوم وای نداشتم،و همین برای مونث بودن کافی ست ولی جامعه این را نمیفهمد.جامعه موجود نفهمی ست در کل،یا خودش را به نفهمی میزند.و من که آن موقع این را نمیدانستم،پس چه کردم؟گذاشتم موهایم بلند شود و واقعا سعی کردم خوشم بیاید از بلند بودنشان.ولی نیامد.سعی کردم،واقعا سعی کردم از لاک زدن خوشم بیاید،که نیامد؛ادا در آوردم که از پوشاندن پوستم با لایه ای از مواد شیمیایی لذت میبرم،که نبردم.در آخر وقتی در همه زمینه های دختر بودن شکست خوردم،کلیشه ای ترین راه برای دختر بودن را امتحان کردم:ترس از سوسک.که هر چه سعی کردم نشد؛هنوز هم از بررسی امعا و احشای سوسک لذت میبرم.
در آخر گفتم:به درک به گور سیاه
و همون لحظه،دقیقا همون لحظه بود که فهمیدم این زر ها،زر مفت است.من همینم که هستم.تکامل مرا بوجود آورده.واتس رانگ ویت دت؟هیچی.حقیقتا که هیچی.
داشتم فک میکردم که واو،من کنکوری ام،و واو دارم هیچ کلاسی نمیرم و واو،همه میرن.واو چه غلطی کنم؟که واو،یادم افتاد به مشکل سابقم با دختر بودنم.(باز هم میگم،با کروموزوم وای نداشتن مشکلی ندارم،با تعریفی که جامعه از دختر بودن داره مشکل دارم)این که فک میکردم دختر بودن با بلندی مو هم ارز است(و امروز سر کلاس دیفرانسیل دیدیم هم ارزی گاهی میریند در محاسبات)معادل این است که فک میکنم(میکنند)موفق بودن در کنکور لازمه اش کلاس رفتن است.
لذا،وات د هل.
به هیچ نتیجه ای هم نرسیدم:)
خدایا کمکم کن!