نوشتگاه!

گرچه این آن نیست،و تو هرگز او نیستی!این و آن،منو او،همه یکدگر هستیم!

۵۱ مطلب در تیر ۱۳۹۴ ثبت شده است

اندر احوالات موهایی که میریزند

مو هام را کوتاه کردم که نریزند ولی چون منطق جدیدا تنها کاری که میکند فرو کردن میدل فینگرش در چشم من است،طبیعی است که موهایم بریزد و شب هم خواب ببینم که آدم ها جهش ژنتیکی پیدا کردند و تکثیر میشوند و سوسک ها اس ام اس حمل میکنند.(و باید بشکافی شان و گوشتشان را در بیاوری و اس ام اس آن تهش است و تازه اس ام اس که داشته باشند پشتشان بنفش می شود)

بگذریم.

گذشتیم!

یک دغدغه ذهنی ای دارم که اگر نداشتم دنیا جای بهتری بود برای زندگی.

مانده ام آیا این عذاب وجدان باعث میشود خواب ببینم در حالی که جهش ژنتیکی پیدا کردم چسبیدم به دیوار بیرونی بالکن خونه قدیمی مان و از خدا میخوام این تکثیر آدم ها و فرو رفتن دنیا های موازی در هم را متوقف کند؟ :/:/:/

۰۷ تیر ۹۴ ، ۱۵:۲۱ ۰ نظر
گردآفرید شگرف

خواب های موازی

همین چند لحظه پیش داشتم خواب یک سری اتفاقات را میدیدم که احتمال وقوعشان چیزی حدود منفی ده هزار درصد هست.بعد در خواب به این نکته پی بردم (و اینکه لعنتی،تازه داشت از نظریه خوشم میومد) و بیدار شدم و گیج شدم که چرا خوابیده بودم و ساعت چند بود و اینها.بلافاصله بعد باز خوابم برد و این بار یکی داشت توضیح می داد که آدم همواره دو تا خواب موازی میبیند چون خودش با خواب هایش موازی است پس بنا بر اصل اقلیدس،دو خوابش با هم موازی می شوند.میخواستم ازش بپرسم چرا دوتا خواب(گویا با این که آدم با خوابش موازی است مشکلی نداشتم،فقط با تعداد خواب ها مشکل داشتم)که باز بیدار شدم و گفتم لعنتی.همش خواب یود؟همش دود بود خبری نبود از کباب؟

من رویای صادقه زیاد دیدم که:/(هرچند بیشتر مبتنی بر مرگ کسی بودند نه اتفاقی خوب فر گادز سیک) حالا نمیشه این یکمیش حداقل واقعی از خواب در بیاد؟

پ.ن:لعنتی.میخواستم ظهر ها نخوابم و ساعت خوابم درست شه.

یک جورهایی خیلی خوشبین بودم گویا. یک حباب رنگی رنگی پر شکلات و بیگ بنگ و افکار خوب در سرم بود و ناگهان بنگ!پکید و همه شکلات ها و بیگ بنگ ها ریختند کف زمین و با حقیقت های تلخ درآمیختند.

۰۶ تیر ۹۴ ، ۱۸:۳۸ ۲ نظر
گردآفرید شگرف

آخرش که چه؟من هیچ نبودم.

امروز بار چندمه که اومدم اینجا!؟خدا میدونه!

امروزی که میخواستم کلی تست فیزیک بزنم:/

بجاش هی فک کردم چی شدیم ما خب آخه؟

چرا باید یه نفر هی خوبی بگستراند بعد به معنای واقعی کلمه بریند در همه خوبی هایی که کرده؟

هیچ چیز نمیشه اون چیزی که من فک میکنم! 

حالا یا منطق من مشکل داره یا منطق جهان.(بی منطقی جهان)

نکبت:/

نمیشه کلا یه سری خاطرات رو کامل پاک کرد؟:/

این مغز من که توانایی های خارق العاده ای در فراموش کردن داره!نمیتونه چنین کنه یعنی؟

الان تو زندگیم مطلقا هیچ کس نیس که فک کنم خوبه فلانی هست!خوبه که اون هست که بفهمه!هیچ چیزی نیست که به خاطرش خوش حال باشم!هیچ انگیزه ای ندارم صبح ها پا شم از خواب!میدونی چه جوری صبح ها خودمو مجبور میکنم پا شم؟به خودم میگم همش خواب بود،هیچی نشده،الان 15 اسفند 93 هست و هیچ اتفاقی نیفتاده.و هیچ کس نیس که بفهمه چه زجری داره هر روز صبح از خواب پا شدن و فهمیدن اینکه کابوس نبود اینا!واقعیت بدتر هم هست.حالا واقعیت به درک!کاش دیگه این خواب های لعنتی رو نمی دیدم.

البته،یک چیزی هست که امید داشته باشم بهش؛تنها چیزی که باعث میشه بتونم ادامه بدم:اینکه یک سال و 4 ماه دیگه،جای خوبی باشم.


۰۵ تیر ۹۴ ، ۲۲:۲۹ ۱ نظر
گردآفرید شگرف

خانه ام را گم کرده ام

هی خسته میشوم و میگویم برم دیگه.

بعد آماده میشم که برم!ولی بعد که آماده شدم تازه میفهمم نمیدونم کجا باید برم!:(

گویا قبلا یک جایی بود اما:( مطمئنم که بود:(


۰۵ تیر ۹۴ ، ۱۶:۵۴ ۱ نظر
گردآفرید شگرف

یه سوال!

نمیشه من بخوابم سال بعد تو شریف بیدار شم؟:/

جدا هیچ راهی نیس ینی؟

خداااااییش نمیشه؟

+ترجیحا بیدار که شدم بدونم چه رشته ای هم میخوام بخونم:/ هات چاکلت هم داشته باشم خوبه:/

+همه چیزی که من از دنیا میخوام شریف و هات چاکلته.و یکی که با هم بریم تو کتابفروشی ها بگردیم و به هم کتاب معرفی کنیم و دفترچه های کوچک با جلد های جالب به هم هدیه بدیم.و بعد بریم با هم کافی شاپ،میلک شیک شکلاتی سفارش بدیم و کتاب هامون رو بخونیم.

+و اینکه بفهمم چرا چنین کرد :@ :@ (این علامت عصبانیته مثلا)

+موهام هم نریزه ممنون میشم!

+روده و معدم هم این قراردادشون مبنی بر اینکه در آن واحد فقط یکی شون کار کنن رو منقضی کنن خیلی خوب میشه

خیلی خواسته زیادیه؟:(

۰۵ تیر ۹۴ ، ۱۵:۴۸ ۰ نظر
گردآفرید شگرف

هاها

اینکه من در وادی امر به بلاگفا خیانت کردم و آمدم اینجا،کار درستی از آب در آمد چون الان نمیتونم وارد بخش مدیریت وبلاگم شم،و باید دوباره ادرسشو بگیرم که در این صورت هم همه چیش میپره.از طرفی ممکنه یکی دیگه ادرسشو بگیره.پس وات د هل،ما میرویم تست فیزیک میزنیم اصلا.

نکبت:/

:(

:((

:(((

:((((

:(((

:((

:(

به کجا میرویم ما؟چه شدیم ما؟:(

چرا آخه؟

پ.ن:آخرین باری که قبل امروز تست زدم به قصد خاصی،پنجم دبستان بود:))))موفق باشم:))))

۰۵ تیر ۹۴ ، ۱۴:۱۴ ۱ نظر
گردآفرید شگرف

و من هنوز منتظر بهاری ام که هرگز نمی آید،نمی آید،نمی آید.

چرا؟     

چرا؟؟

چرا؟؟؟

چرا؟؟؟؟

چرا؟؟؟؟؟

چرا؟؟؟؟؟؟

چرا؟؟؟؟؟؟؟

چرا؟؟؟؟؟؟؟؟

چرا؟؟؟؟؟؟؟

چرا؟؟؟؟؟؟

چرا؟؟؟؟؟

چرا؟؟؟؟

چرا؟؟؟

چرا؟؟

چرا؟

۰۴ تیر ۹۴ ، ۱۴:۵۷ ۱ نظر
گردآفرید شگرف

گفتگو های عمیق

-میگم،اینا که همش پیشه

+نه نیس:/

-چرا دیگه

+نه اینا قسمتای مربوط به پیشه خب

-ینی میخوام بگم عقب نیستی،نگران نباش

+منم نگفتم عقبم که:/

-نه تو چیزی که نگی هم من میفهمم

+خو من که اصن همچین چیزی نمیگم:/

-خو همین دیگه،من میفهمم.

+نه ینی این همچین فکری نمیکنم

-نه من میفهمم.نگران نباش.

+نیستم :|

  


:-؟

۰۴ تیر ۹۴ ، ۱۱:۵۰ ۱ نظر
گردآفرید شگرف

یوهاهاها

علی رغم تمام بدبینی م،اونقدر خوشبینم که هنوز بعد این همه چیز میگم:درست میشه درست میشه من میتونم :)))))

و جالبه واقعا هم باور دارم که درست میشه درست میشه من میتونم:))))

چون درست میشه درست میشه من میتونم:))))

۰۳ تیر ۹۴ ، ۱۴:۱۷ ۰ نظر
گردآفرید شگرف

and I'm happy again!

اینکه من دی 18 سالم میشه یک مساله ست و اینکه شب ها چک میکنم هر سه عروسکم حتما روی تخت باشند که ناراحت نشن یه مساله دیگه و این که از بازگو کردن این مساله خجالت نمیکشم هم احتمالا ربطی به نزدیکی نیمه شب و سرگیجه ام دارد؛

این که به هدفم به بدترین شکل ممکن نرسیدم(آخر میدانید؛راه های بهتری هم برای نرسیدن به هدف بود.)یک مساله ست و اینکه میخواهم به هدف جدیدم برسم حتما،دقیقا همان مساله ست؛اما اینکه نمیدونم هدفم چیه کلا یک مساله دیگه ست که حالا کاری بهش نداریم.

انی وی!مسبب خوشحالی کنونی من،در کمال تعجب،یک موجودی ست که کروموزم y دارد.

دیوید ساداریس:))))))خیلی خوشحالم که کشفش کردم(هرچند یک جایی از کتاب اتوبیوگرافی اش نوشته بدش میاد از کسانی ک میگن فلانی رو کشف کردم)

مشکل اینجاست ک امسال سالی نیست مناسب کشف نویسنده و سریال و اینها.

فوق العاده س این کتاب!محشره!عالیه!فوق العادس!

شباهت زندگی فیروزه جزایری دوما(از کتاب عطر سنبل؛عطر کاج)و زندگی ساداریس و نحوه نوشتنشان تحسین بر انگیز است:هر دو زندگی نامه خود را با ماجرای مهاجرتشان شروع کردند،خنگی والدینشان را دست مایه طنز خود قرار دادند،و در اخر با یک فرانسوی ازدواج کردند و لیود هپیلی اور افتر!

زندگی فیروزه البته منطقی تر بود به نظرم؛ در کتاب ساداریس در یک صحنه دارد با نی در دماغش مواد مصرف میکند و در صحنه بعد دارد با همسرش در فرانسه بدون دغدغه پول زندگی میکند.

آها راستی!یکی از دوستان پیشنهاد داد چون در پستی که یک ماه پیش برای جان نش گذاشته بودم گفته بودم که یک ماه بعد میام یک مرثیه ای چیزی مینویسم برایش( چون فعلا احساساتم رو دی اکتیو کرده بودم)لان بیام بنویسم.اما مساله این است که نه تنها احساساتم را اکتیویت نکردم بلکه بیشتر دی اکتیوشان کردم؛چون احساسات باگ خلقتند و باعث میشوند آدم فکر کند چرا یکی باید در جواب موفق باشید بپرسد شما.یا چرا چنین گشت که گشت؛یا چرا توپ نارنجی به خوبی بیانگر این نکته ست که بز های آبی بالدارند.

۰۲ تیر ۹۴ ، ۲۳:۵۷ ۲ نظر
گردآفرید شگرف