نوشتگاه!

گرچه این آن نیست،و تو هرگز او نیستی!این و آن،منو او،همه یکدگر هستیم!

۵۱ مطلب در تیر ۱۳۹۴ ثبت شده است

چی شدیم ما؟

فقط یک هفته مانده به اولین آزمون قلمچی و من ریدم با این برنامه عمل نکردنم.(ولی واقعا چه فکری کرده بودم با خودم؟تو یک ماه میخواستم کل گاج فیزیک 3 رو بزنم؟:)) ) 

چرا من نمیتونم برنامه هامو عملی کنم؟ چرا وقتی 10-11 سالم بود میتونستم؟چرا الان نمیتونم؟چی فرق کرده خب؟

جواب چی فرق کرده:کل سلول های بدنم:/ (کلا هر هفت سال یه بار کل سلول ها عوض میشن:))) )(الان خواستم اطلاعات زیستیم رو نشون بدم:))) )

+ شنبه ارتین 2 سالش میشه.در شرایط عادی یک آدم عادی میگه:آخی...چه زود دو سال گذشت!!! ولی من چون نه آدم عادی ای هستم و نه در شرایط عادی،الان دارم تعجب میکنم که فقط دو سال گذشت؟؟؟بعد گیج میشم،که عه؟دو سال گذشت؟؟؟یعنی از سال دوم تا حالا که پیشم دو سال گذشته؟بعد سال ها را میشمارم و میبینم ها دو سال گذشته،ولی خداییش،دو سال است فاصله 15 و 17 سالگی؟بهش نمیاد جدن.یه جای کار میلنگه.

۱۸ تیر ۹۴ ، ۱۷:۴۲ ۰ نظر
گردآفرید شگرف

مازوخیسم!:)))

اگر یک خصوصیت داشته باشم که ازش خوشم بیاید،آن است که خیلی راحت چیزهایی که وابسته شدم بهشان را یکهو ول میکنم و خیلی هم از این کار لذت میبرم.آنقدر که الکی خودم را به یک چیزی وابسته میکنم که یکهو ولش کرده،حال کنم.مثلا امروز خواستم این وبلاگ را پاک کنم.بعد نکردم.چون هنوز به اندازه کافی وابسته اش نشدم که ول کردنش حال دهد.

:)):)) 

+تصمیم گرفتم آخرین سال قبل از 18 سالگی ام را کوفت نکنم بر خودم.درسم را میخوانم؛یک کتابی هم میخوانم این وسط:)))

خوب است از آن حالت قبلی ام هم خارج شدم الان.چند ساعت پیش فکر میکردم دیگه نمیتونم ادامه بدم کلا:)))

۱۸ تیر ۹۴ ، ۰۰:۱۵ ۰ نظر
گردآفرید شگرف

در آمدن از معلق بودن به صورت نسبی

آخرش زدم زیر قولی که 14 سالگی به خود داده بودم و رفتم کلاس کنکور؛آن هم هیچی نه،دیفرانسیلی که مطمین بودم به هیچ وجه نمیرم :|

رستگار میشم یا نه؟

خدایا کمکم کن:(  :(  :(  :(  :(  :(  :(  :(  :(   :( 

۱۷ تیر ۹۴ ، ۱۳:۱۱ ۰ نظر
گردآفرید شگرف

تو مو میبینی و من ریزش مو...

تصمیم انقلابی ای گرفتم مبنی بر کوتاه کردن موهایم به اندازه پشتشان.یعنی تبدیل 10 سانتی متر مو به نیم سانتی متر.هاها.چون عین چی هی میریزند نکبت ها:| 

این تصمیم معادل است با ناامیدی کامل مادرم از من،مخصوصا حالا.همچنین یعنی یک زمانی که یک سانت شوند پف میشوند و مقنعه رو سرم پف میکند پس مجبور میشوم دوباره کوتاهشان کنم.

این.است که اصلا از خیرش بگذشتم.

هنوز هم بین کلاس رفتن و نرفتن معلقم.تنها دلیل معلق بودنم و با عزم راسخ پشت نکردنم به کلاس رفتن،این است که س میرفت و س رتبه های خوبی در قلمچی می آورد و س تاکید میکرد که خ لازم بوده برایش و ضرر نکرده.


لایف ایز سو هارد:/

۱۶ تیر ۹۴ ، ۱۸:۴۲ ۰ نظر
گردآفرید شگرف

آساراس:))))))

گاد بلس کسانی را که صبح اول صبح به صورت فیروزه ای واری میزنند همچین حال آدم را خوش میکنند که تا چند روز انرژی اش باقی بماند :)))))))))))))))))))))))))))

دازنت متر وات هپنز،آساراس:)))))))))

۱۶ تیر ۹۴ ، ۱۵:۱۲ ۱ نظر
گردآفرید شگرف

چرا من از شیمی خوشم نمیاد

شیمی علم توجیه هاست.یعنی یه اتفاقی میفته یا نمیفته بعد به زور یه دلیلی در میارن براش.
مثلا واکنش نیتروژن با اکسیژن سوختن نیست.میگن دلیلش اینه که ان دو پیوند سه گانه داره و تمایلی نداره با اکسیژن واکنش بده چندان.حالا من مطمئنم اگه واکنش میداد هم به زور یه دلیلی در میوردن براش.بعد هم این که نشد دلیل.اثبات که نیست که.چه بسا یه ماده دیگه پیوند سه گانه داشته باشه و بسوزه(من نمیدونم البته،شاید هم نباشه همچین ماده ای)
انی وی،کمیستری ایز ا بچ.یا شاید هم بسترد.(برای اینکه تبعیض جنسیتی نشود این وسط.هاها.)
چرا من خوابم نمیاد؟؟؟؟
گفته بودم میخوام تعداد پست در روزم رو کم کنم؟خو دلم نمیخواد.به کسی چه.هر وقت دلم خواست مینویسم :پی
و الانم خوابم نمیاد،لذا اینجا چرتوپرت مینویسم.داشتم شیمی 3 میخوندم الان.هی تحمل کردم دلیل های چرتش را،به n دو که رسیدم دیگه نتونستم تحمل کنم:/ خو چه وعضشه؟البته شاید در مقاطع بالا تر چنین نباشد و این دلیل های چرت را فقط به خورد ما میدهند.
50 تا تست و یک فصل شیمی و یک روز از برنامم عقبم.خداکنه بتونم فردا و پسفردا درستش کنم.
باشد که شوم من رستگار!
۱۶ تیر ۹۴ ، ۰۰:۵۱ ۰ نظر
گردآفرید شگرف

ای دل،ای دل،خفه شو لطفا:|

دل گرامی!خفه شو دوست عزیز.4 تا هیفده بخوره تو سرت.بچ.

مغز عزیز!جدن عادت زشتیه هر شماره ای میبینی حفظ میکنیا:| شاید من خواستم کلا یه آدمی رو حذف کنم از ذهنم.همه خاطراتش پاک میشه،ولی به لطف تو شماره نکبتش میمونه:|حالا تو کم بودی،تلگرام هم شماره هایی ک پاک میکنم رو پاک نمیکنه:|  یو بسترد:/

+هنوز یک وضعیت خیلی ناپایداری دارم.تموم شو وضعیت ناپایدار گرامی.

+I'm too young to be THIS idiot

+خدایا کمکم میکنی؟:((((

۱۵ تیر ۹۴ ، ۲۰:۴۴ ۰ نظر
گردآفرید شگرف

کابوس های پیوسته ای که در کلاس گسسته به حقیقت می پیوندند

هیچ وقت فک نمی‌کردم نمونه انسانی کابوس هایم را ببینم از نزدیک،و 4 ساعت در هفته در یک اتاق محبوس باشم باهاش،ولی ترنز اوت که این اتفاق ها هم میفتند و من دیگر تعجب نمیکنم از اتفاق هایی که میفتند.بگذار اتفاق ها بیفتند.به درک.نکبت.گت اوت او مای مایند یو بسترد.

ولی آدم باحالی ست؛چون من آدم باحالی ام و کابوس هایم و در نتیجه نمونه انسانی شان هم باحالند.

کاش یکی بود که میفهمید حالم را.حالا که نیست هم به درک،کاش کسانی که حالم را بدتر میکنند نبودند.البته من بودنشان کاری ندارم،با در میدان دید من بودنشان مشکل دارم.کاش میرفتند یک جای دیگر به بودنشان ادامه می‌دادند(هل،فر اگزمپل)یا من میرفتم یک جایی که نباشند آن ها(شریف؛فر اگزمپل)

۱۵ تیر ۹۴ ، ۰۹:۴۷ ۰ نظر
گردآفرید شگرف

نادانگی

نمیدونم دوست دارم همه چی مثل قبل شه یا نه.نمیدونم بیشتر ترجیح میدم همش یه سو تفاهم بوده باشه یا واقعا از بیشعوری سرچشمه گرفته باشه؛نمیگم هم برام مهم نیس.چیزی که در اکثر روابط انسانی ام میگویم.معمولا طول میکشد انسان ها آنقدر برایم اهمیت پیدا کنند که نبودشان آزارم بدهد،و مساله این است که تا به حال قبل از این،جز وقتی که از مادر و پدرم یه هفته ای دور بودم یا زمانی که مادربزرگم مرد،یا وقتی آخرین اپیزود بیگ بنگ را دیدم،هیچ وقت آرزو نکرده بودم کسی باشد.تمام این سال ها به غ میگفتم که آنچه تو دلت برایش تنگ شده فقط تصویر ذهنی بوده،گت اور ایت.میدانید که؟دوست بدی ام.

نمیدانم کلاس بروم یا نه،مشاوره بروم یا نه.ف میگوید س بهش تاکید کرده:برو،حتمن برو.شیوا ناراحت است ک به حرفش گوش ندادم و نرفتم پیش مشاوری که گفت؛راست میگوید ها...اگر میرفتم نهایی ها را شاید کمتر گند میزدم.

گردافرید میگوید:برو بجنگ.در خلاف جریان حرکت کن.یو کن دو ایت.روزافزون میگوید ریسک نکن،یه بار ریسک کردی بس نبود؟،دیوفانت چیزی نمیگوید.نگاه های عمیق میکند فقط.مارگو نقشه قتل میکشد.هستی فرامرز اصلانی گوش میدهد.گیتی هم همش به این فکر میکند که چقدر دوست داشت الان این دغدغه ای را داشت که 6 تن از دوستان دارند؛آرش شکار میکند(و پیش خودمان بماند،به گردافرید فکر میکند.(و بله،شخصیت های چندگانه یک انسان میتوانند عاشق هم شوند.))در این بین ف حرف خوبی میزند:ول کن این حیلت گند رو!

و من همینطور که سعی میکنم نزارم چهار ماه پیش دوباره افقی ام کند،باید با همه این تضاد های بیرونی و درونی بسازم و ضعف خود را  در فیزیک 3 رفع کنم و بیگ بنگ هم نگاه کنم.و به چهار ماه پیش هم فک نکنم که سخت است وقتی هر طرف در مدرسه را که نگاه میکنم یا چیزی ازش می‌شنوم یا میبینم.لایف ایز سو هارد.

۱۵ تیر ۹۴ ، ۰۰:۲۸ ۰ نظر
گردآفرید شگرف

.......

ولی نبود



یک لحظه خوشحال شدم کلی،قبل از اینکه بفهمم این اون نیست.ضربان قلبم رفت بالا،سرخ شدم،زبانم بند آمد

الان ناراحتم از اون خوشحال شدنم

و همه اینها در کسری از ثانیه رخ داد

یک شبه نتیجه:اگه واقعا اون دیدنت گیو ا شت(مراجعه شود به پست یک قصه؛یک قصه نگفته :دی) شاید بود حتی.یعنی گیوز ا شت عایا؟

+خانم شگرف؛این است دغدغه ذهنی شما وقتی هنوز نمیدونی چه گهی میخوای بخوری برا کنکور،دانشگاه و زندگیت کلا؟

هعی:( 

۱۴ تیر ۹۴ ، ۱۵:۲۳ ۰ نظر
گردآفرید شگرف