چند وقت پیش امتحان ادبیات داشتیم.امتحان داشتن باعث میشود ادم بخواهد پرز های قالی را بشمارد یا با انسان های دیگر حرف بزند یا به حدس گلدباخ فکر کند یا یک کار بیهوده ی دیگر انجام دهد.در مورد من مورد سوم صدق کرد.همچنین باعث شد فکر کنم چرا دارم خودم را از تنها کاری که بهم حس زنده بودن میده محروم میکنم؟گردافرید گفت این کارت مثل این است که از خوردن یک هات چاکلت خاص مسموم شده باشی و بعد دیگر اصلا نخواهی هات چاکلت بخوری هر چند که هنوز طعم بهشتی اش برایت همه ی کربن دی اکسید های جهان را به اکسیژن تبدیل کند.بعد دیوفانت گفت که اصلا تشبیه خوبی نبود:/ چه ربطی داشت:/ بعد مارگو موافقت کرد و سه تایی نشستند دنبال یک تشبیه مناسب گشتند و چون پیدا نکردند با ارش رفتند از ته کمد کاغذ یک ور سفید به مقدار کافی و یک خودکار اوردند،کاغذ ها را ریختند وسط هال و خودشان ولو شدند رویشان و بهشت تداعی شد.یک یک ساعتی گذشت و به این نتیجه رسیده بودند که باید همه زوج هایی که جمعشان میشود 2k را بنویسیم،و به ازای هر عدد اولی فرض کنیم 2k-p مرکب است،و بعد به تناقض برسیم.داشتند روی بدست اوردن یک نوع رابطه ی بازگشتی برای تعداد اعداد اول قبل از یک عدد کار میکردند و هی کیف میکردند که روز افزون امد گفت باو جمع کنید این بساط را.امتحان ادبیات رو که نمیشه شهریور بدیم.دیدند راست میگوید و جمع کردند اون بساط را.کمی بعد رفتند یک سرچ کوتاهی کردند و فک کردند که مساله هنوز لاینحل است و کمی بعد تر دوباره سرچ بیشتری کردند و دیدند که نیست.بلکه یکی ثابتش کرده و اثباتش را که میخواندند حتی روز افزون هم ماند در کار گیتی شکفت،که ایده دقیقا همان ایده خودشان هست و حتی کار هایی که کرده را هم تا انجا که ان ها پیش رفته اند همانطوری پیش رفته است!این بود که پس از سه ماه بلاخره طعم خوشحالی را چشیدند این 7 تن.
انی وی!تعجب من از این بود که چرا این اثبات را کسی ترجمه نکرده به فارسی؟؟؟چرا واقعا؟بعد تصمیم گرفتم که خودم ترجمه اش کنم و بزارمش همینجا!ولی چون{1.)امتحان دارم2.)خودم هنوز کامل نفهمیدمش3.)امتحان دارم }الان اینکار ها را نمیکنم.بلکه انشالله در طول 6!!!!رووووووز!!!!!تعطیلات تابستانی ای که بعد از نهایی ها و قبل از شروع پیش دانشگاهی در پیش دارم اینکار ها را میکنم.و همچنین اتحادیه ابلهان و برادران سیسترز و بسی کتاب های دگر را میخوانم.چه تابستان پربار و سرشاری :/