گاهی هم حس میکنی یک جایی هست که بروی او هم باشد.ولی نیست چنین جایی.جایی نیست که بروی او باشد.نیست.نیست.نیستنیستنیستنیستنیستنیستنیستنیستنیستنیستنیستنیستنیستنیستنیستنیست.

اول ناراحت بودم که کسی نمیفهمد.الان اصلا مهم نیس برایم.نفهمد کسی. خب که چی؟ینی نسبت به این حقیقت که کسی درک نمیکند،الان همون حسی رو دارم که نسبت به این حقیقت دارای آوند بودن گیاهان دارم:یک چیزی که 1.وجود دارد2.وجودش تاثیر گذار است و 3.در عین حال هیچ اهمیتی ندارد برایم.