قرار بود اینجا گذشته را فراموش کنم و در حالی که به آینده فکر میکنم بچسبم به حال.اما یک جای کار اشتباه در آمد و الان در حالی که در کمد چپیده ام دارم فاصله سیاوش قمیشی را گوش میدهم به گذشته فکر میکنم.میدانید؟شما هم گذشته را ول کنید،گذشته شما را ول نمیکند.گذشته یک جا کمین میگیرد،نقشه میکشد،میگذارد شما حالتان بهتر شود،و منتظر یک لحظه مناسب می ماند تا حمله ور شود و ناخن هایش که معلوم نیست چرا از قبل خون آلودند را فرو کند توی چشمتان و هی فریاد بزند:تقصیر خودت بود!تقصیر خودت بود!و بعد شما به او توضیح بدهید که نه،تقصیر شما نبود.و گذشته هم خیلی انسان منطقی ای است،میگوید میدانم تقصیر تو نیست،ولی وظیفه ام ایجاب میکند که داد بزنم تقصیر خودت بود!شما هم خیلی منطقی اید،میگویید اکی خب ادامه بده.و او ادامه میدهد.ولی یک جایی خسته میشود.گذشته کم خون است،زود خسته میشود.باید اجازه دهید آنقدر که دلش میخواهد ناخن هایش را فرو کند توی چشمتان و هرچه دلش میخواهد فریاد بزند.ولی یک جایی خسته میشود میرود پی کارش.قول میدهم.الان هم میبینم که خسته تر شده.